نفرین برای من معنا ندارد

آرش برای من کمان ندارد

از بالا که نگاه می‌کنی

آفتاب

می‌خشکد و می‌بندد؛

شاخه‌های سوخته

شاخسارِ شبنم است.

باد

از پشتِ یک خیال

با یک خودارضاییِ فوری در ابرها،

رنگین‌کمانِ آدمی بر دار در غبار،

همیشه دلش می‌خواهد که پاره کنند گروهی گروهی را

پس باید که چاره کنند گروهی گروهی را

از پایین که نگاه می‌کنی

تو هشتگ بزن رفیق!

بادی وزیده است!

ترسندگانِ سنگ

شکسته باشند یا نه

فرقی نمی‌کند

شرم از شهامت است.

مارانِ خاک‌خوار

چشمی درانده‌اند

آفتاب

لبخندِ زهرِ استعاره‌ای مرده،

از لب‌های دوخته سوسو گرفته است

این شورِ عاشقانۀ معبودِ کُشتن است

آن حُزنِ عارفانۀ حنظل به خونِ وهن

تلخ است این دیار

تلخ است این دوار

سوراخ کرده لعل

مارانِ خاک‌خوار

در هر خراب

چشمی درانده‌اند

راهِ خیابان باز است!

استعاره‌ها فقط مرده،

گورخواب‌ها زنده،

روزنامه‌ها خفه!

تا کار می‌کنند چشم‌ها

ستاره‌ها و صد سوار و نیزه‌ها

خشمی و صد امید

خشمی و صد ستاره و سوسوی بی‌هوای نگاش هم

یک بمبِ بشکه‌ای

برای چشم‌های صد ستاره بس

و دست‌های بی‌بَنان

و لحظه‌های در سکوتِ ارتعاش هم

هشتگ بزن رفیق!

تازیانۀ دیو است باد بر گُردۀ زمین

او تابِ صد ستاره و یک ماه در سراب

یا تابِ تلخِ ماهیان بر خاک،

وقتی که می‌خندد

در سایۀ اوین،

بادی وزیده است!

درختِ زهرِ واژگونِ خشک،

شاخه‌هاش،

دویده لای مادرانِ بچه‌مرده

بچه‌های مرده خاک خورده باد را

این شرمِ شاعرانۀ معبودِ کُشتن است

آن حُزنِ عارفانۀ حنظل به خونِ وهن

تلخ است این دیار

تلخ است این دوار

سوراخ کرده لعل

لعل استعاره نیست!

لب‌های یار را،

سرودِ زوزه‌های هار یا

هوارِ نعش و استخوان مگر

غبار را

 

دی 95