فریدون فروغی

ترانه: فرهنگ قاسمی

امروز اگر از «بزنگاهی تاریخی» سخن می‌گوییم، مقصودمان لحظه‌ای است که تاریخ به واسطه‌ی «پیشامد»ی نامنتظر شکاف می‌خورد! این گسست پیشایندی اما، اغلب به شکلی متناقض‌نما، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر را به پیرامونِ خود تحمیل می‌کند: ضرورت پاسخ‌گویی به فراخوانِ امکانی نوین در تقاطع «سیاست» و «تاریخ»؛ ضرورت موضع‌گیری! هر ناظر و هر شاهدی، در هر کجای زمان و مکان ایستاده یا خفته باشد، گریزی از این ضرورت نخواهد داشت: «موضعت را روشن کن!»... «عناد»، «بی‌تفاوتی» یا «همراهیِ فعالانه»، هر طرف که بایستی ضرورتن موضعی در برابر تاریخ و در ساحت سیاست اتخاذ کرده‌ای!

در بحبوحه‌ی دورانی که هر شکلی از تحلیل طبقاتی و جستجوی کورسویی برای رهاییِ فرودستان و هیچ‌بوده‌گان از ستم و سلطه‌ی همه‌جانبه‌ی غارتگرانِ انواعِ ثروث‌های جمعی بلافاصله با طرد یا حتا استهزا مواجه می‌شود، به ناگاه تحلیل طبقاتی با گوشت و پوست و استخوان و صدایش به خیابان‌ها می‌آید و واقعیتِ عریانِ خود را در چشمانِ از حدقه بیرون‌زده‌ی غافلان و منکران‌اش فرو می‌کند! آن امکانی که «فقدان»اش در تمام این سال‌ها همچون امری بدیهی و مسلم از تریبون‌های بزرگ و کوچکِ پاسبانانِ وضع موجود و شیفته‌گانِ امنیتِ پادگانیِ «جزیره‌ی ثبات» فریاد می‌شد، ناغافل از هر کوچه و برزن سر بر می‌آورد و طعنه‌وار نگاهت می‌کند که: «حالا این منم، تکلیفت را مشخص کن!»... یاد آن شب زمستانیِ سال ۵۶ می‌افتیم که جیمی کارتر، رییس‌جمهور وقت آمریکا، ایرانِ تحت انقیادِ آن «شیاد» پیشین را «جزیره‌ی ثبات» خوانده بود، و یاد یک سال بعدش که همین خیابان‌ها چه پیروزمندانه آن کِبر و آن قطعیتِ دوزخی را به ریشخند گرفتند!

حالا باز به خیابان نگاه می‌کنیم! چهره‌ها را مرور می‌کنیم! فریادها را، رقص جمعی بدن‌های انکار شده! عزم راسخ دستانی که تا دیروز در غل و زنجیر مناسبات کار و سرمایه «مرگی» خاموش را در هر پینه و هر خط‌شان انتظار می‌کشیدند، و امروز چه استوار و چه مستانه به مشت‌هایی گره‌خورده بدل شده‌اند که سرود «زندگی» را با آهنگی نو برای همه‌گان تعلیم می‌کنند... و انصافن که چه بی‌شمارند!

خیابان‌ها را نگاه می‌کنیم! شهرها را نگاه می‌کنیم! شهرهایی که حتا شاید نام‌شان برای‌مان آشنا نباشد، نام‌هایی که گاه رجوع به نقشه‌ی جغرافیا را ضروری می‌کنند!... و چه گواهی بالاتر از این بر شکاف تاریخ؟ بر پدیداریِ امکانی نو؟ پدیداریِ غرورآمیزِ آنانی که همین‌جا بودند، اما همواره از نظرها ناپدید نگه داشته می‌شدند، آنها که حتا وجودشان در اذهان قابلِ «نامیدن» نبود! همان «هیچ‌بودگانی» که حالا خودشان برخاسته‌اند تا «هر چیز» گردند!

نگاه‌مان را به خیابان می‌دوزیم و بر آن میلِ خاموشی‌ناپذیر به رهایی شهادت می‌دهیم که در اتحادِ «کارگر، معلم، دانشجو» جهان‌شمول می‌شود. گوش به فریادهای کوی دانشگاه می‌سپاریم که شعارِ «نان، کار، آزادی»اش، آزادی را نه برای طبقه‌ای ممتاز که به واقع برای همه‌گان طلب می‌کند... بیش‌باد این پیوند! پاینده‌باد این وصلت!

خیابان را می‌نگریم و تصدیق می‌کنیم زوال دورانی تاریک و طولانی را که تاریخ و صیرورت‌اش در سیطره‌ی گفتمانِ مغموم و آخرالزمانیِ «اصلاح‌طلبان» به گروگان گرفته شده بود؛ دورانی که «سائقِ مرگ» یگانه هادیِ سیاست بود و «صندوق انتخابات» گورستانِ محتوم‌اش!... در این شکاف تاریخی، بوی تعفنِ جنازه‌ی موهوم و سنگینِ «اعتدال» را استشمام می‌کنیم که سیاست را، جامعه را، علم را، ادبیات و هنر را در حضیضِ «ابتذال» می‌خواست تا با دستی گشوده و خیالی آسوده ننگین‌ترین قوانین را یکی پس از دیگری علیه اردوی بی‌شمار کار تصویب کند و با سرکوبِ وحشیانه‌ی هرگونه ابتکار عمل کارگران و معلمان، یکی از هارترین و خشن‌ترین اشکال سرمایه‌داری را پینوشه‌وار در ایران مستقر سازد؛ برنامه‌ای که از یک‌سو تشکیل یکی از امنیتی‌ترین کابینه‌های تاریخ و از سوی دیگر بسیجِ تبلیغات‌چی‌های قد و نیم‌قدی را ایجاب می‌کرد که به سبک اسلافِ اصلاح‌طلبشان، ایدئولوژی «فقدان آلترناتیو» را ابتدا با حرف و شعار و در وقتِ مقتضی با زور و چماق در کله‌ی جان‌به‌لب‌رسیده‌گان فرو کنند!

ما اما باز به خیابان نگاه می‌کنیم و درس می‌گیریم از حذف‌شده‌گانی  که رفته‌رفته در مقابل دیده‌گان ما به پیکره‌ای واحد بدل می‌شوند و یک بار دیگر گزاره‌ی «هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود» را با دقتی ریاضیاتی و شوری شاعرانه اثبات می‌کنند!

حاملان و واعظان آن ایدئولوژی اما هنوز از پا ننشسته‌اند، هرچند تقلای‌شان دیگر نشانی از آن نخوت و اعتمادبه‌نفس سابق ندارد و هر لحظه مضحک‌تر و رقت‌انگیزتر جلوه می‌کنند. آنها که تا دیروز با همین دستاویز و با ذکر مکرر «راه دیگری نیست» در مقابل صندوق‌های رای سجده می‌کردند به خوبی دریافته‌اند (یا به زودی درخواهند یافت) که در بزنگاه کنونی دیگر از آن نمد کلاهی برای‌شان بافته نمی‌شود. پس آن مصرع نخ‌نما را این‌بار با اشاره به فردای یک انقلاب محتمل زمزمه می‌کنند. مدام از این‌سو و آن‌سو سرک می‌کشند و می‌پرسند: «فرض کنیم انقلاب شد، بعدش چه؟» و اغلب سری تکان می‌دهند و باز همان جمله: «آلترناتیوی نیست!»... کار آنها در هر شرایطی کاشتن بذر تردید و ترس نسبت به آینده‌ای نامعلوم است، تا وضعیت همواره همین‌طور که هست باقی بماند! آنها «آلترناتیو» را صرفن در قامت مجموعه‌ای محدود و بسته از سیاست‌مدارانِ «حرفه‌ای» تجسم می‌کنند که لابد باید در گوشه‌ای حاضر و آماده نشسته باشند تا پس از واژگونی نظام موجود به دست مردم، ملوکانه تشریف‌فرما شده و زحمتِ حکمرانی بر توده‌های نالایق را تقبل کنند! آن مردمِ خیابان هم که قطعن باید هرچه زودتر بساط‌شان را از خیابان جمع کرده و به نقش‌های سابقِ «نظاره‌گر» و «رای‌دهنده» بازگردند تا حرفه‌ای‌های سیاست بی‌دغدغه به کارشان برسند! آنها معنایی به غایت کاذب و تقلبی از «آلترناتیو» را القا می‌کنند، معنایی که بیشتر به «جایگزین» شبیه است تا به «بدیل»!

پسِ پشتِ این پرسش هزارباره دلهره‌ای نهفته است که همواره اصلاح‌طلبان و اعتدالیون و سایر نیروهای بدگمان به مردم را آشفته می‌کند: «ترس از باور به امکانِ خلقِ آلترناتیوی حقیقی»، ترس از «قدرت‌گیریِ مردم» به عنوان بدیلِ واقعیِ «واگذاری قدرت به حرفه‌ای‌ها»! آنها این پرسش را مدام تکرار می‌کنند تا خیالشان آسوده شود که ما آلترناتیوی نداریم، می‌پرسند تا مطمئن شوند به «بدیل» باور نداریم و در نهایت به «جایگزین» رضایت خواهیم داد!

بدیل حقیقی اما هیچ‌گاه از پیش موجود نیست، بلکه در بطن شرایط انقلابی و به واسطه‌ی اصرار عملی بر تحقق این امکان نوین خلق شده و تدریجن به بلوغ خواهد رسید؛ آفرینشی به دست مردم و برای مردم!

بی‌شک، تحقق چنین امکانی در گروی صورت‌بندیِ وجوه و ایده‌های ایجابی و مترقی در جنبش مردمی است، و قناعت به وجه سلبی جنبش خطر تن دادن به انواع «جایگزین»های تقلبی را تقویت می‌کند. این وجوه ایجابی و رهایی‌بخش را می‌توان و باید از همین امروز در لابلای صفوف و فریادهای مردمِ خیابان جُست، برجسته کرد، گسترش داد و شفافیت بخشید. شکل قطعی سازماندهی حیات جمعی در فردای تغییر اما رفته‌رفته با مداخله‌ی فعالانه، خلاقانه و برابرانه‌ی عناصر مختلفِ تشکیل‌دهنده‌ی این پیکر جمعی ابداع خواهد شد؛ همان «بدیل» واقعی‌ای که به آن باور داریم! همان «بدیلی» که امکانش را با نگاه به خیابان‌های این روزها با چشم‌های خودمان دیده‌ایم.

لینک ویدئو در یوتوب: