ما تنها بر یک چیز بیزار بودیم: ما

و تنها همان برمی‌زباندیم: ما

اما آنها ما را با کلمات‌ هم تنها نگذاشتند

 

میان سکوت درخت‌ها دستی لانه‌ای را

چیزی را

ویراند!

(به شکلی دیگر)

پاره شد ابرها

و صدایی شبیه ماه شب را شکافت

ما از شباهات خود با ما بیرون پرید

و شکُفتن گل‌های بلوار تاقبستان را

بازگشته از سفری خاکی-نباتی

با دهان‌هایی گشوده

دید

 

در حال بلعیدن اندام خود

هیولا را صدا زد آنگاه که گفت ای هیولا

ما را بیا ببلع

و ببلعان

و مارِ ما را

بیا

 

پس چیزی از بابلِ آسمان

چیزی که به استعاره‌ای کهن می‌رفت

تازه شد بر ما

بر شب

و بر خود

 

چگونه شد آشفتن دست‌ها

چگونه شد پیراستن شعله‌ی پرها

و ویراستن دهانی که ویراستنی نبود هرگز

 

آنگاه نشستن و بر کفش‌ها ریختن

به هیبت یک آدم

ایستادن و بر سینه‌ها آویختن

پوشاندن کلمه‌ای با حفاظ کلمات دیگر

و پیداکردن آن لابه‌لای کفش‌ها

پس این بود لانه‌ای که ما را تنگ کرد؟!

 

و گشوده شد به شکافی روشن

 

در ۲٨ دی‌ ۹۶- کرماشان