دستی به دستِ کنگره میبست باد
مفهومِ جمعِ ساکتِ خورشیدْ ماه
اصحابِ صُفّهاند پای براقِ شهر
کندو: دهانِ گُل
شهد: آشیانهاش
پای هزارچشمهٔ مفهومِ دمدمه
-چون شوخ-
پیکِ شاعرم،
خرناس میکشم:
سکّو: براتِ برق
معجر: رسانهام
تنْ مست میکند
کرْ گوش مینهد
کبکْ آشیانهاش
آتش به اختیارِ فروزنده نمیسوزد
صف میکشد ستاره هم
هر سر تنورهاش،
غربالِ چشم و بعد
قوسی صعود میکند از ماهِ کسمهاش
و این صفوف
اگر که از شکفتۀ داوود و ساقهاش، دروازههای شهر را
که هیچ..
چه پی گرفتهای رفیق!؟
دم از امید و هم در آینه چرای دشت!؟
و آنکه در هراسِ بازرفتن از سرای خویش
گشوده چشمهها
از محیطِ تلخ هم
و قاب کن همیشه باغ را رفیق جان!
به اتفاقِ این مَثَل،
بهرمز:
همیشه آنکه پابهپای سنگها گریسته
ربودهایست؛
بذرِ هرچه از هراسِ کیسه ریخت گشت،
به سعیِ بافههای در گلوش یا بهوهم:
ترنمی در آینه
به وقتِ بازگشتِ خویش
تبیرهها سیاه کن!
سیاههْ پاک!
زلفِ قصه خواب میکشد
اصحابِ صفّهاند
پای براقِ شهر
اسفند ۹۶