درختزادگی منم
و ای شاپرک
چون شاپرک تویی
بشاشت حالتِ صبحدم تو باش
برگ هفتاد من از من
پروانه از پیله زاده است
آدمی زایانده آهنش
درخت هم که خودش یک خوشه آدم است
چون درگرفته آتش و چون پنجههای چنار
مراعاتِ مرا باد
و خودش پروانه
فعل است میپرد
بال
بال
نوشته
همین که خان اقامت گزیند
پهلوان
خوانِ یکم را آغاز میکند
دیگر اینجاست
زندانِ سیاست
همه با هم بال میزنیم
ما به بیرون درونتان دست میزنیم
گفتند مات
به بیرون درونتان دست میزنیم
شما را گرو نگرفتهند
ما گرویی بالهای شما هم نه
همه چیز را هم نه
ما هم
دیبای جهیده بر سر متن است / هست
دیباچه چون قوزکِ پای لوند، خودکار
میرقصد و میرقصانده صبحدم
میرقصیده و میرقصانده، خواهی عصر
شب مست کرده است
متن از حوالیِ متنش خواب میبرد
خون از درون خوابش سرسام
ذهن را
خب آدمی است دقیقن خود اوست
نخفتهی هذیان
حمّیِ تفته، وجودش
پیشانی و پاش، سرد
یا
تا تعذبِ عادی
با خوشحالی هذیانِ یک عالمه جنگل
از یاد میبری دوستِ من!
کلاغی پیر بی توش و سُطُرلاب
نشسته بر ستاره توی تالاب
نمیداند قضای عکس گردون
کمر خم میکند نوک میزند آب
تیر ۹۷