ترجمه‌ی بابک فراهانی

تاریخ ما، تاریخ نبردهای بی‌امان است؛ وضعیت‌های اضطراری مداوم، سرفرازی‌ها و سرشکستگی‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها، وفاداری‌ها و خیانت‌ها. نبرد ما از درون همین راه‌های پر پیچ و خم تا به امروز رسیده است. تاریخ خونین قتل‌عام شده‌گان و تاریخ مسرور مشت‌های گره‌کرده. در آخرین روز از سالگرد هفته‌ی خونین، آن آغاز را به یاد می‌آوریم، آن چندمین آغاز را که ضمن وفاداری به قیام‌های برده‌گان و دهقانان و کارگران، فصل نوینی در تاریخ بشریت گشود. آن بارقه‌ی اتوپیایی چند ماهه در قلب پاریس، که از محله‌های فقیرنشین و توسری‌خورده آغاز شد، به جهان نشان داد ابداع نظم نوین چیزها و اشکال دیگری از زندگی ممکن است و سرانجام در اتحاد تمام جریان‌های ارتجاعی داخلی و خارجی در هفته‌ی خونین مدفون شد. پیام آن چند ماه بزرگ اما در گوش تاریخ و امروز و هنوز می‌پیچد: تنها با تغییر بنیادین هر چیز و همه‌چیز است که راهی برای رستگاری گشوده خواهد شد و این تغییر، به رغم تمامی شکست‌های پیشین، هم‌چنان و شاید بیش از همیشه در دستور کار جامعه است. همین حالا، که بعد از چندین دهه استیلای تام و تمام بهره‌کشی‌های درنده‌خو گفتار شکست، شکسته است و فرودستان، کارگران، زحمتکشان و به‌حاشیه‌رانده‌شده‌گان در سرتاسر جهان به سنت‌های رهایی‌بخش انقلابی بازگشته‌اند خاطره‌ی کمون پاریس درخشان می‌شود. در آخرین روز از هفته‌ی خونین و در روزهایی که به سوی نبرد نهایی راه می‌کشیم.

کمون پاریس اولین تجربه‌ی تسخیر انقلابی قدرت سیاسی توسط طبقه‌ی کارگر است که از ۱۸ مارس ۱۸۷۱ تا ۲۸ مه همان سال قدرت را در شهر پاریس به دست گرفت و سرانجام در نتیجه‌ی نبردی تن به تن که با قتل‌عام کموناردها و تعداد زیادی از مردم پاریس همراه بود و از ۲۱ تا ۲۸ مه، مشهور به هفته‌ی خونین به طول انجامید، سقوط کرد. کریستین راس به نقل از یک شاهد عینی هفته‌ی خونین را چنین روایت می‌کند: «کشتارها تنها در [باغ] لوکزامبورگ انجام نمی‌شد. آنها در گوشه‌ی خیابان‌ها، در دالان‌های میان خانه‌ها و در مقابل درب منازل به آدم‌ها شلیک می‌کردند، یعنی هر جا دیواری پیدا می‌شد که افراد را به سینه‌ی آن بچسبانند و تیرباران کنند. کناره‌های رود سن شاهد کشتار دهشتباری بودند. زیر پل نف آدم‌ها را برای یک هفته‌ی متوالی تیرباران می‌کردند. بعدازظهرها اشراف‌زاده‌ها، جنتلمن‌ها و همسرانشان به دیدن کشتار و تیرباران می‌آمدند. زوج‌های شیک‌پوش چنان به تماشای تیرباران و قتل می‌نشستند که گویی نمایشی را تماشا می‌کنند. در گوشه‌ای از کرانه‌ی کناره‌ی چپ رود سن که محله‌ی پانتئون را احاطه می‌کند، پنج شش دادگاه نظامی مشغول به کار بودند. کشتارهای فله‌ای در [باغ] لوکزامبورگ انجام می‌شد. اما آنها افراد را در مونه در ابزرواتور، در دانشکده‌ی حقوق، در اکول پلی‌تکنیک و در پانتئون نیز به قتل می‌رساندند. در کلژدوفرانس افراد در اتاقی که سمت چپ در ورودی بود محاکمه می‌شدند، حکم مرگ آنها صادر و همان‌جا اجرا می‌شد. در بازار موبر قتل‌عام بی‌وقفه جریان داشت. شش دادگاه نظامی در یک محله یافت می‌شد، هر کدام با تعداد فزاینده‌ای حکم مرگ. اینگونه بود که کشته‌های لوکزامبورگ به تنهایی بالغ بر هزار نفر می‌شد. با پیشرفت این روند، ورسای قضات ارتشی سختگیرتری را یکی یکی در هر میدان به کار گماشت که تنها کار آنها تدارک و سازماندهی کشتار بود. قضاوت در این میانه هیچ اهمیتی نداشت. اطراف سلاخ‌خانه‌ی بزرگ- [باغ] لوکزامبورگ، اکول میلیتر، پارک مونسو، ال رُوکت، پرلاشز، بوت شامون و جاهای دیگر، کشتارهای بیشتری در خفا و بی‌صدا، بدون هیچ نمایش فاتحانه‌ای، انجام می‌شدند.»

سرکوب خونین کمون، به طور ویژه در آثار شاعران و هنرمندانی  که در این رخداد شرکت فعالانه داشتند بازتاب یافت. اوژن پوتی‌یه (۱۸۷۳-۱۸۱۶) و ژان-باتیست کلِمان (۱۹۰۳-۱۸۳۶) دو تن از این شاعرانِ کمونار بودند که هریک ترانه‌ای را در همان سال ۱۸۷۱ و بلافاصله پس از سرکوب کمون سروده و به اجرا درآوردند: اولی «انترناسیونال» را سرود و دومی «هفته‌ی خونین» را. ژان-باتیست کلمان در این ترانه از یک سو تصویری غمگین از پاریس بعد از سقوط کمون ترسیم می‌کند: شهری در تصرف خون‌خواران و انواع و اقسام نمایندگان دنیای کهن: نظامیان، دولت‌مردان، روحانیون، سرمایه‌داران، خبرچین‌ها و ژاندارم‌ها ؛ اما از سوی دیگر در هر ترجیع‌بند دریچه‌ای به امید می‌گشاید و شنونده را به تلاش برای خلق جهانی نو در وفاداری به مبارزه‌ی ده‌هاهزار کمونارِ کشته‌شده فرا می‌خواند : «آری، اما در به این پاشنه نمی‌ماند، این روزهای شوم را پایانی خواهد بود! و زنهار از روز انتقام، آن‌گاه که تهی‌دستان همه دست به کار شوند!» تا به امروز نسخه‌های متعدد و متفاوتی از این ترانه به اجرا درآمده که نسخه‌ی حاضر (۱۹۶۹) با صدای مارک اوژره (۲۰۱۸-۱۹۳۲) یکی از مشهورترین آنهاست.

لینک ویدئو در یوتوب: