در همین زمستان ملتهب به یاد میآوریم، روزهای باشکوه بهمن را به یاد میآوریم و از طلوع به طلوع نقب میزنیم، طلوعی که اینک در هنگامهی آغازش هستیم، از همان دی و همان آبان در هنگامهی آغازش هستیم، در هنگامهی پایان شب، سرنگونی این شب ظلمانی. از خاطرهی طلوع به یاد میآوریم که طلوع ممکن است. ما این را از صدای گامهای بدنهای انکارشده شنیدهایم که بازگشتهاند، بدنهای حذفشده، نادیدهانگاشتهشده، سلبِ اختیارشده. همان بدنهایی که در گذشته بهمن را رقم زدند حالا بازگشتهاند تا سیمرغهای فردا را به پرواز درآورند. «بچههای اعماق» نوید انقلاب را در گذشته میشنوند تا نوید انقلاب را رو به فردا فریاد بزنند. آن ترانهسرای شهید شیلیایی هم گفته بود آینده از امروز آغاز میشود و امروز انباشت آرمانهای رستگارنشدهی دیروز است. رزمی در میان است، از صدای خش خش بیسیمها، از فرمان تهاجم و کشتار معلوم است رزمی در میان است، رزمی که در کورههای رنج، در تاول دست نطفههای فردا را میبندد.
کوهی کنارِ مرداب
خونلختهها و خوناب
غاری در آن مسیر است
دُرنا در آن اسیر است
بر کوهی از لختهْخون
مردابِ سرخِ مسکون
آواز دُرنا کنون
شب میشود سرنگون
چون رقصِ نور در شکست
دُرنا که در خون نشست
در تخمْ تاولِ دست
سیمرغ صد نطفه بست
امضا که این شروع است
آغازِ یک طلوع است
رخدادِ ژرفِ فردا
امروز در وقوع است
از نابرابریها
از گنجِ او رنجِ ما
این نطفهها جان گرفت
یک رزم سامان گرفت
حالا جنینِ خشم است
نافش به خونِ چَشم است
تاریخِ پیچ و تاب است
نویدِ انقلاب است
امضا که این شروع است
آغازِ یک طلوع است
رخدادِ ژرف فردا
امروز در وقوع است
این یک جنینِ خشم است
نافش به خونِ چَشم است
تاریخِ پیچ و تاب است
نویدِ انقلاب است