چهل روز از کشتار جمعه‌ی خونین زاهدان گذشت و شرم و درد بر جای مانده است در برابر خلقی که شهید روی شهید داده‌اند. از زمین و هوا آنها را به گلوله بستند، از کودک و پیر رگبار بر تنشان نشاندند و اکنون چهل روز از خونین‌ترین جمعه‌ی قیام گذشته است. اگر نام ژینا امینی رمز قیام ژینا شد، نام خدانور لجعی نیز رمز خروش خلق‌های تحت ستم بود. سیمای او که به میله بسته شده بود و تنها چندی بعد از آزادی‌اش به گلوله بسته شد، تمام تاریخ بلوچستان را در برابر ستم به تصویر کشید و صدایی شد که فریاد خشمگین بلوچستان را به قیام پیوند زد. او را در چهلمین سالروز شهادتش به یاد نمی‌آوریم که در یادها ماندگار است، در چهلمین سالروز شهادتش با او پیمان می‌بندیم، دوباره و از نو برای امکانی که با بدن گلوله‌خورده‌اش گشود، برای این‌که به این امکان وفادار بمانیم در ساحت عمل.

 

شرمگین است مرگ

از دستان بسته‌ات خدانور،

اما دستمال سرخش را چنان در بغضِ تنت بچرخان

که تار تارِ گیسوی زندگی را

بر پودهای لجوجش بنوازی

 

برقصان برادر غریبم نامت را

بر بیرق بی‌بضاعتمان در باد

که از جبروت چرب اربابان دیروز و امروزمان

چیزی به دهان نبرده است؛

تنها رعشه‌ی موروثی دندان‌های گرسنه‌ای

که در نیمه‌شبان تاریخ

سرسختانه فریاد می‌کشند:

زنده‌باد ما بی‌نامان!

 

باز کن گره از حلقِ زندان‌های آویخته در ساعت

در هم شکن عقربه‌بانانِ پیری را

که در تن مبهوت انقلاب تیر می‌کشند

تا ریشه‌هایش را در شکم‌هاشان فاسد کنند،

همچون کلمه

که «تنها»

می‌گندد

 

آری برادرم!

رها شو از ثانیه‌های این سرود ناموزون

که از ما تنها شماره بر جای خواهد گذاشت

دستمال مرگت را خدانور

چنان در بغض تنت بتکان

که سنیگن شوی از سرخ

سنگینی کنی بر محاسبه و تکرار

و رد رهای دستانت

برای همیشه بر پیکر خشمگین زندگی بماند!

رها

همچون خواهرت «نسرین»

که خداوندگارش «آزادی» بود

و آزادی، «زن» بود

زنده و گرم!

پس قسم به گیس سرخ «ژینا»

که هیچ‌کس

دستمال مرگمان را به غیر از خودمان

از فرط «زندگی» در هوا نچرخانده

یا همچون خواهر دیگرمان «نیکا»

برای گرم کردن استخوان‌های شبِ فردای سرنوشتمان

به آتشش نکشیده است

 

اینک نام‌های لاغر و فرودست

در تسلسل فردا اوج می‌گیرند

و نام

و نام توست که

پنهان‌ترین آسفالت‌ها را شکافته

تا بر فراز کوچه‌خاکی‌های انقلابمان

لبان آفتاب باشد