رج به رج یاران زندانی‌مان را به نام به یاد می‌آوریم، با بدن‌های مجروح، با بیماری، با رنج که بر آرمان جمعی ما ایستاده‌اند. بی‌نام، گمنام، بدون آن‌که با ژست‌های پوک در برابر دوربین بایستند و نامشان در هیاهوی تاجران «حقوق بشر» به زبانی بیاید. بدن‌ها البته هنوز زخمی ساچمه و گلوله‌ی جنگی‌ست، زخم‌ها باز و عفونی، بدن‌ها کبود از ضربه‌ی باتوم، جان‌ها در مخاطره‌ی تعویق دارو، تعویق درمان. خدای دهه‌ی شصت را به زندان احضار کرده‌اند اما در بند بند و سلول به سلول همان زندان مقاومت ادامه دارد تا خدای دهه‌ی شصت را به زانو بیندازند. یاران زندانی ما رزمندگان نبردی‌اند که در گوشه گوشه‌ی این خاک پیش می‌رود و راه خود را می‌گشاید. این سرود با صدای زینب جلالیان آغاز می‌شود و با آوای فرزاد کمانگر تمام اما تمام نمی‌شود، ادامه می‌یابد تا درهای زندان گشوده شود به دست پر توان مردم، که انتهای راه همین خواهد بود، «دیگه تمومه ماجرا» چون فردا «از مشت فولادین» آنها که گفتند نع! خواهد دمید.

 

در بند‌های بی‌نشان

رسیده درد تا به جان

شکنجه دیده بی‌امان

سایش تیغ و استخوان

 

هر زخم یک دهان شده

دری به داستان شده

فریاد بی‌کران شده

به سوی شب روان شده

 

با رعشه‌های بدنم

فریاد آزادی زنم

آری زنم، آری زنم

پرچم آزادی منم

 

باران به صحرا می‌زند

شلاق کابل بر تنم

صحرا جوانه می‌دهد

صد لاله چین دامنم

 

ای در لجن تا فرق سر

جلاد مستِ کور و کر

در ترس گشته غوطه ور

این سو بپر آن سو بپر

 

من قامت یک ایده‌ام

پایان شب را دیده‌ام

در طول عمر ظلمات

نور ستاره چیده‌ام

 

من از رکود عاصی‌ام

از رشد و سود عاصی‌ام

در رنج و درد کارگر

از هست و بود عاصی‌ام

 

اگر که پای بسته‌ام

و گر به خون نشسته‌ام

از روز‌های اخته‌ام

وز انفعال خسته‌ام

 

از این حصار خسته‌ام

از بند و دار خسته‌ام

از این نظام بردگی

سرمایه‌دار خسته‌ام

 

تن در حصار پیله‌هاست

من خسته‌ام رَستَن کجاست؟

رَستَن خروش توده‌هاست

در مشت فولادین ماست

 

این زخم‌های بر تنم

این خون بر پیراهنم

فردا خروش می‌کند

خلقی بهوش می‌کند

 

ای قفل بر زنجیر پا

بشنو صدا از بندها

ای بد بدا، ای بدترا

دیگه تمومه ماجرا