پیش از همه بگویم که من در اینجا بر متن تجربه‌ی زیسته‏‌ی خودم سخن خواهم گفت تا گفته‌‏هایم را به واقعیتی مستند کرده باشم. از «اردوگاه» آغاز می‌کنم. از مکانی که بیرون از وضعیت عادی و در وضعیت استثنایی قرار دارد. مکانی که در آن چهره‌ی دولت، قانون و سازمان‏‌های "بشردوستانه‏"ی بین‏‌المللی در سیمای پلیس ادغام شده است. مکانی که در آن امکان رخ دادن هر اتفاقی برای شما ممکن است. یک اسم آشنا که وقتی آن را می‏‌شنویم بی درنگ اردوگاه‌‏های کار اجباری یا اردوگاه‌‏های نسل‌کُشی را به یاد می‏‌آوریم. حقیقت این است که این به یاد آمده‌‏های ما به راستی هم نمونه‏‌های متعالی همین اردوگاه‌هایی هستند که من از آنها سخن خواهم گفت. اما وقتی از «اردوگاه» حرف می‌زنم هنوز در مورد کمپ‏‌های پناهنده ‏گی در آلمان سخن نمی‏‌گویم. پس من یکی از بخت‏‌یارترین پناهنده‌‏های ایرانی بوده‏‌ام که تنها دو ماه و پنج ساعت در «اردوگاه» به سر برده‌ام.

دوزخ

اروپا بعد از حرکت به سمت برساختن یک دولت _ ملت بزرگتر در عصر اضمحلال دولت _ ملت‌ها، بعد از حرکت به سمت ساختن یک "ملت" بزرگ اروپایی با واحد پول مشترک، قوانین مشترک و برتری مشترک؛ این وضعیت استثنایی را لااقل در مورد ما پناهنده‏‌گان ایرانی به مکانی بیرون از خودش پرتاب کرده است. ترکیه بزرگترین «اردوگاه» پناهنده‏‌گان ایرانی محسوب می‌شود.

شما به عنوان پناهجوی ایرانی در ترکیه اگر گرسنه باشید یا جایی برای ماندن یا لباسی برای پوشیدن نداشته باشید، هیچ کمکی از "بشردوستان" سازمان مللی دریافت نخواهید کرد. شما در ترکیه بیرون از قانون زندگی می‏‌کنید. هر لحظه امکان این ‏که توسط پلیس امنیتی ترکیه ربوده و به حکومت ایران تحویل داده شوید، وجود دارد. نمونه‌های بسیاری از این اتفاق وجود دارد و اگر امروز کمتر شده است تنها به دلیل تلاش ترکیه برای ورود به اتحادیه‏‌ی اروپا است. با این همه هنوز هم اگر تا پیش از زمانی که خودتان را به دفاتر کمیساریای عالی پناهنده‌گان سازمان ملل معرفی کنید، به تور پلیس ترکیه بیفتید بدون درنگ شما را به ایران تحویل می‌‏دهند.

بسیاری از پناهجویان سیاسی ایرانی در ترکیه از جانب پلیس امنیتی به طور دائمی تهدید می‌‏شوند یا برای همکاری و خبرچینی تحت فشار قرار می‏‌گیرند. آنها در دوره‌ی توقف در ترکیه حق هیچ‏‌گونه فعالیت سیاسی را ندارند و در صورت تخطی از این ممنوعیت، دست پلیس برای برخورد با آنها باز است. پناهجویان ایرانی در چنین شرایطی باید حداقل یک سال و در برخی موارد بسیار بیشتر از یک سال در ترکیه بمانند تا وضعیت پناهنده‌‏گی آنها مشخص شود. آنها باید در طول این مدت هرگونه نشانه‏‌یی از حیات سیاسی خودشان را از دست بدهند تا به محض ورود به «وضعیت عادی» قابلیت ادغام‌پذیری در ساختار نمادین را داشته باشند. به این «وضعیت عادی» و به این حذف ادغامی بازمی‏‌گردم.

گفتم که من دو ماه و پنج ساعت در اردوگاه به سر برده‌‏ام. دو ماه از این مدت همان روزهایی است که در ترکیه به سر بردم و پنج ساعت از این مدت را در وضعیت استثنایی فرودگاه دوسلدورف آلمان بودم. به محض ورود و به محض دانسته شدن آن ‏که پاسپورت همراه من تقلبی است به پایگاه پلیس فرودگاه منتقلم کردند. سر تا به پا لختم کردند و با شیوه‌یی تحقیرآمیز حتا مقعدم را به دقت جستجو کردند. تحقیری که به هیچ‏ وجه باور نخواهم کرد تصادفی یا بر حسب معمول یک وظیفه‌ی اداری باشد. حتا به رغم اصرار من از دادن یک لیوان آب خوردن هم خودداری کردند. رفتار پلیس فرودگاه در آن پنج ساعت تنها رفتار پلیسی می‏‌توانست باشد که بر جایی بیرون از قانون، بر جایی که در آن قانون به تعلیق درآمده است، حکم می‌‏راند.

برزخ

زمانی که سرانجام پس از پنج ساعت توانستم بگویم برای پناهنده‌‏گی سیاسی وارد خاک آلمان شده‏‌ام، کلید ورود به «وضعیت عادی» را به دست آوردم. حالا باید نفس راحتی می‌کشیدم. این ورود اما به یک پل انتقالی نیاز داشت. به یک وضعیت برزخی که در آن از برخی چیزهایی که حامل آنها بودم تهی شوم. پس به کمپ پناهنده‏‌گی فرستاده شدم تا به وضعیتم رسیدگی شود.

کمپ‏‌های پناهنده ‏گی، اردوگاه‌های مدرن شده‏‌ی نوین عصر ما هستند. مدرن شده از این رو که حتا در آشکارترین و فاش‌ترین شکلشان، مانند کمپ‏‌های پناهنده‏‌گی استرالیا که شباهت تام و تمامی با زندان دارند، هنوز یک تفاوت ماهوی با مفهوم سنتی «اردوگاه» دارند. در کمپ‏‌های پناهنده‌گی شما هم‌زمان ابژه‏‌ی نگاه پلیس و دولت و قانون خواهید بود و باید حضور دائمی پلیس و دولت و قانون را در تمام وجوه زندگی‌تان باور کنید، لمس کنید و به عنوان امری "بدیهی" و "طبیعی" بپذیرید تا بعد از خروج از کمپ هم وجود پلیس و دولت و قانون، حق حضور پلیس و دولت و قانون در زندگی‏‌تان را به رسمیت بشناسید. هر پناهجویی در کمپ‏‌های آلمان برای خروج از کمپ و منطقه‏‌ی محدود اطراف آن، باید از مدیران کمپ و مسئولان اداره‌ی مهاجرت مجوز بگیرد. در برخی مواقع این درخواست‌‏ها بدون هیچ بهانه‌‏یی رد می‌‏شود. در کمپ، انتظامات و نیز پلیس شهری که کمپ در آن واقع شده است، هر لحظه حق ورود به اتاق شما و بازرسی وسایل شما را دارند. پلیس و دولت و قانون شما را در کمپ نگاه می‏‌کنند.

بهشت

بعد از تمام شدن دوران زندگی در کمپ، بعد از این ‏که با زندگی جدید خوگیر شدید می‏‌توانید وارد جامعه شوید. روزی که با درخواست پناهنده‌‏گی من موافقت شد، کارمند اداره‏‌ی مهاجرت کلامی رمزآمیز را بر زبان آورد: «از این به بعد درست مانند یک شهروند آلمانی خواهی بود». رمزگشایی از این جمله معنای لخت و عریان آن را عیان می‌‏کند: «از این به بعد درست مانند یک شهروند آلمانی سرکوب خواهی شد». هنوز اما دروغ کریهی در این خطابه‏‌ی عریان وجود دارد. ناهم‌‏خوانی تو با دولت و قانون و پلیس آلمان بسیار بیشتر از یک شهروند آلمانی است و بنابراین سرکوبی که تحت آن قرار خواهی گرفت، شدیدتر خواهد بود.

پناهنده یعنی کسی که در کشوری زندگی می‏‌کند اما بخشی از ملت آن کشور نیست. من در آلمان زندگی می‌کنم اما در شمار «ملت» آلمان نیستم. در ضمن در شمار «ملت» ایران هم نیستم چرا که از محدوده‌‏ی اعمال قدرت دولت ایران بیرون ایستاده‌‏ام. درست به همین دلیل است که باید به مثابه مردم بی دولت چنان سرکوب شوم که نامتناجسی من با «ملت آلمان» دیده نشود. تا اسطوره‏‌ی دولت _ ملت افشا نشود. موقعیت پناهنده دال افشاگر نظم دولت _ ملت است و حفره‌‏های آن را آشکار می‌‏کند.

حالا اگر این پناهنده حامل حیاتی سیاسی هم باشد باید سرکوب شدیدتر و پیچیده‏‌تری در مورد او اعمال شود. چرا که در درجه‏‌ی اول برای حذف ادغامی پناهنده‌‏ی سیاسی در ساختار نمادین، باید پیش از موقعیت او به عنوان ناشهروندِ بی دولتِ بدون تابعیت، به حیات سیاسی او هجمه کرد. باید او را از حیات سیاسی‌‏ای که حامل آن است تهی کنند. بدیهی است که این سرکوب به شکلی نظام‌‏مند و سیستماتیک، از «اردوگاه» ترکیه یا کمپ‏‌های پناهنده‌‏گی آلمان آغاز می‌‏شود و بعد از قبولی درخواست پناهنده‌‏گی نیز ادامه دارد.

بهتر است برای روشن‏‌تر شدن حرفم مثالی بزنم. و به ویژه در مورد دوره‏‌های رایگان و اجباری آموزش زبان آلمانی سخن بگویم که ظاهرن لطف بزرگ دولت آلمان به پناهنده‌‏گان محسوب می‏ شود و از نقد مضمونی آن هم که کوچک‏‌ترین آنها، غرب‏‌مرکزپنداری است، چشم‏‌پوشی کنم. پناهنده‌‏یی که به تازگی شرایط اسف‏‌بار آواره‌‏گی را پشت سر گذاشته است، دچار سندرم‌های حاد مهاجرت است، مطرود و جذامی و تنها شده است، و به ویژه در کشوری که آن را ترک کرده مبارزه‌‏یی جدی در جریان است باید به خواست دولت و قانون گردن بگذارد و هر روز در کلاس‏‌های آموزش زبان و آموزش محافظه‏‌کارترین و منحط‏‌ترین شکل فرهنگ آلمانی حاضر شود. او برای دولت و قانون حکم رباتی را دارد که تا می‌تواند کار کند و نیروی کار محسوب شود باید زبان و فرهنگ آلمانی را بیاموزد و وارد بازار کار شود. بسیار طبیعی است که این آموزش اجباری و از سر لطف، رایگان بیهوده باشد. و حالا به «مجازات» یاد نگرفتن زبان آلمانی، دولت و قانون از کسی که بر مبنای پذیرفته شدن درخواست پناهنده‏‌گی‌‏اش قبول کرده که ده سال هیچ کاری غیر از نوشتن نداشته است، می‏‌خواهد که برگ‏‌های خشک شده‏‌ی حیاط فلان کلیسا را جمع کند. نامه پشت نامه. تهدیدهای شدید به قطع حقوق پناهنده‌‏گی و احضارهای پی در پی به اداره‌‏ی کار. ربات خراب نافرمان را باید تعمیر کرد.

چنین است که برای من صدای تَلَقِ شکاف پستی روی در، صدای چکمه‌‏های سرکوب است و دولت و قانون و پلیس در قالب این نامه‌هایی که هر روز به نشانی تو پست می‏‌شود، فراخوان روشنی را ابلاغ می‌کنند: آدم شو! سر به راه و مطیع و عاقل.

ordi