در این روزها که نبض «واقعه» به شماره افتاده است، بی انصافی که نه جنایت است که اتفاقی بیفتد و سرسری از کنار آن بگذری. چه رسد به آنکه آن واقعه نامی بر خود داشته باشد که  زنگش خمودگی این روزها را به وجد که نه به رقص بیآورد: «خیابان در تصرف ناجورها»، نامی  که «ریشه‌های خیابانی» برای یادمان خیابان کریستوفر1 برگزیده است.

یادمان روز خیابان کریستوفر تنها در دو کشور اروپایی (آلمان و سوئیس) با این نام برگزار می‌شود، باقی کشورها آن را به نام رژه‌ی همجنسگرایان می‌خوانند. اما این نام گذشته از وفاداری به پیشینه‌ی خود ویژگی مهمتر دیگری نیز دارد و آن وفاداری به واژه‌ی خیابان است. خیابان آن عرصه‌ی بی همتای پیوند خوردن جان‌ها که در تمامی سال‌های دهه‌ی شصت میلادی آوردگاه مبارزه با نظم موجود بود. در این آوردگاه چه پیوند زیبایی شکل گرفت میان هموسکسوئل‌ها و جریان‌های ضد-فرهنگ –کانتر کالت-، مبارزان آفروآمریکن و مبارزات ضد جنگ. نه جبر تاریخی که شاید این پیوند یگانه بود که دهه‌ی شصت میلادی را به بی بدیل‌ترین نمونه‌ی تاریخ معاصر در مبارزات رهایی‌بخش بدل کرد.  اما  سال‌ها پس از آن دهه‌ی پرالتهاب، در زمانه‌ای که  نظم موجود عامدانه تاریخ مبارزات هموسکسوئل‌ها را به دست فراموشی سپرده و به رسمیت شناختن حقوق آنها را نیز در سیاهه‌ی فتوحات "دموکراتیک" خود قرار داده است در خیابان‌های برلین چه می‌گذرد؟

کنجکاو بودم که بدانم اما این کنجکاوی رانه‌ای نبود که به تنهایی بتواند مرا به خیابان ببرد. زمان کم است و عاملیت من در حد صفر. زندگی در خارج از من جریان دارد: تامین معاش تحمیل شرایط بیرونی است و زمان می‌برد، سیاست‌زدگی پر هیجان اما عمل‌گریز، نشخوار اخبار و آه و شیون و دست بالا کمی فرضیه‌بافی زمان می‌برد. مهمتر از همه‌ی اینها حرف از عاملیت به شوخی می‌ماند وقتی در زمره‌ی کسانی باشی که حتی در مورد بی واسطه‌ترین امر زندگی یعنی گرایش جنسی خود آگاهانه تصمیم نگرفته‌اند و اجازه داده‌اند عرف و تقدیر به جایشان به تختخواب برود. پس امیدی نبود به اینکه وسوسه‌ی خیابان بر من غالب شود. اما «خیابان در تصرف ناجورها» زنگ دیگری داشت، بیانیه‌ی ریشه‌های خیابانی که با این جمله آغاز می‌شد: «پوشیده نیست که مناسبات سیستم و منافع آن با اعتراضات به حاشیه رانده‌شدگان، داغ ننگ‌خوردگان از نهاد دگرجنس‌گرایی اجباری و هنجارهای آن در همه جا برخورد یکسان نمی‌کند» نماد عاملیت و سوژه بودن بود. اینگونه بود که با ریشه‌های خیابانی به خیابان رفتم.

اولین بار این روز را در آمستردام تجربه کرده بودم: در زمره‌ی ناظران، در زمره‌ی کسانی که به امری بیرون از خود می‌نگرند. فراتر از شادمانی در جشن غرورانگیز آنها و شادی به شادی آنها چیزی ما را به هم وصل نمی‌کرد. شاید یک چیز: قایقی که طناب داری نمادین بر آن نصب شده بود یادآور مجازات اعدام دگرباشان جنسی در ایران. اما سرنشینان را نمی‌شناختم و حتی این اتصال با تمام بار احساسی که داشت باز به نوعی امر بیرونی بود برای من. همراهی با ریشه‌های خیابانی اما چیز دیگری بود: چه به لحاظ انتخاب شعارها، پوسترها، تی‌شرت و نحوه‌ی ارتباط اعضای ریشه‌های خیابانی با سایر افراد و شبکه‌ها و  چه به لحاظ نوع همراه شدن من با آنها. به نوعی نقطه‌ی مقابل حس منفعلانه‌ای بود که آن روز در آمستردام داشتم. به سختی می‌توانم از بین شعارها بهترینی انتخاب کنم، شاید این "بگذار تکلیف یک چیزو یک سره کنیم: من غیر همجنس‌گرا نیستم2" یا شاید این یکی: "ما از ایران میایم و هموفوب نیستیم". سرراست – از نوع خوب- ساده و مهمتر از همه در جایگاه سوژه.

و کوئیرهای برلین: همه آنگونه که سپهر نامیدشان به غایت زیبا بودند. چه شعف‌انگیز و نیروبخش بود دیدن این تعداد از انسان‌هایی که از جایگاه گزیده‌ی خود آگاه بودند و خوب می‌دانستند که باید در برابر همه‌ی فشارهای همسان‌ساز و عرف‌محور هویت واقعی خود را برهنه و عریان کنند و آگاه بودند که این استمرار نه به الزام برساختن هویتی شخصی که به واسطه‌ی تداوم امری به غایت سیاسی موضوعیت می‌یابد. کوئیرهای برلین در خیابان گرد هم آمدند تا از تجربه‌های زیسته‌شان بگویند: از مبارزات هر روزه با تبعیض، تبعیض قانونمند شده‌ای که  سیستم در سیطره‌ی دگرجنس‌گرایان آن را جزو پوست و خون خود کرده است. از مشکلات کوئیرهای مهاجر، حاشیه‌نشین‌ها، به حاشیه رانده‌شده‌ها در ابر شهر توریستی اروپا. در میانه‌ی صحبت از تبعیض‌های قانونمند شده اما نادیا کوئیر فلسطینی، داغ خورده‌ی گونه‌ای سرکوب و تبعیض سیستماتیک بود که حتی قوانین حقوق بشر متعارف نیز بزک مناسبی برای پوشاندنش نیافته‌اند. مثل همیشه وقتی سخن از فلسطین می‌رود سرم به دوار افتاد: سرگیجه از خلایی که در پیش رو است سرگیجه از فقدان حتی کورسویی از امیدواری. تفاوت این بار اینجا بود که حس کردم اگر دورنمایی هم متصور باشد مسلما از دل چنان میدانی که در آن بودیم و از لابلای چنان جمعیتی برخواهد آمد حتی اگر تنها به حکم فاصله و تفاوت آن فضا و آن مکان باشد با هرگونه قرارداد متعفن سیاست بین‌الملل.

اما ریشه‌های خیابانی هم با خیابان و در خیابان سخن گفت «ای همه‌ی شما کوئیرهای زیبای برلین». در ساعات پایانی این روز پرتلاطم کوئیرهای برلین مخاطب چه ندایی بودند؟

فکر می‌کنم ثانیه به ثانیه‌ی آن روز منتظر بود که کسی از میان آن همه شور و هیجان و توانمندی این پرسش را به زبان بیاورد: «آیا وقت آن نرسیده که هم‌جنس‌گرایان و ترانس‌جندرها و همه‌ی انسان‌های کوییر برای مبارزه‌ی بین‌المللی با سیستمی که مرز را می‌آفریند، چه جعرافیایی، چه طبقاتی، چه جنسیتی، مبارزه کنیم؟». و خیابان هم‌چنان منتظر پاسخ لحظه شماری می‌کند.

پانوشت:

1_ یادمان خیابان کریستوفر

2 _ !Let’s get one thing straight: I am not