در شصتمین فلاخن از ریشه‌های سیاهکل دوباره می‌روییم، از نفیر همان گلوله‌ها، از همان سینه‌های ستبر در برابر تیر. در برابر، صف شرمگینان و نادمان، هم‌صدا با جلادان مخلوعِ پهلوی و دوستاق‌بانانِ هنوز حاکمِ جمهوری ایستاده‌اند. آنها که با دست‌های آویخته، لب‌های آویخته، پاهای آویخته می‌روند، می‌نشینند روی صندلی‌های پرگار بی‌بی‌سی، توی صفحه‌های مهرنامه و اندیشه‌ی پویا تا از چیزی که در گذشته بوده‌اند ابراز شرمساری کنند و با قیافه‌های حق به جانب، بدون یک ضربه‌ی کابل، تضاد بنیادین خلق را با سال‌ها تاخیر حل کرده باشند. در روزهایی که تاریخ و سیاست چنان به دو بخش تقسیم شد که یا باید چپ، در همان مفهوم وسیع آن، می‌بودی یا پاچه‌لیس دربار و ساواک، این سوی خط ایستادند و حالا که خیلی آب‌ها از خیلی آسیاب‌ها افتاده است، ابراز تاسف می‌کنند که چرا همان زمان دست دشمن را نفشردند. آنها به خوبی می‌دانند که «باید به سوژه‌ی شونده‌ی خود خیانت کنند؛ باید دشمن حقیقتی شوند که سوژه‌اش را شخصی که ایشان است (به تنهایی یا با دیگران) پدید آورده. این نکته توضیح می‌دهد که چرا انقلابیونِ [سابق] مجبورند بگویند که غرق در خطا و دیوانگی بوده‌اند.»* در شصتمین فلاخن اما به روزهای آن تدارک رویایی بازمی‌گردیم، به گرماگرم جان‌های شیفته‌یی که آمده بودند تا در جنگل‌های سیاهکل شعله را روشن کنند و روشن کردند. در این فلاخن ایرج نیری با ما از شکل‌گیری اولین هسته‌های تیم کوهِ چریک‌های فدایی خلق می‌گوید، از شناسایی منطقه برای آغاز نبرد مسلحانه و ساختن انبارک‌های امکانات و آذوقه، از جنگل‌های سیاهکل و اولین گلوله‌ها، از همان روزهایی که رفتند تا «تفنگ و گل و گندم» بیاورند.

* با الهام از «اخلاق؛ رساله‌ای در ادراک شر» آلن بدیو، ترجمه‌ی باوند بهپور

فلاخن شصتم را اینجا بخوانید

falakhan60