۱- پشت هر فاشیسمی یک اسطوره‌ی آشکار قرار دارد؛ روح حقیقی، نژاد برتر، ابرانسان، فرهنگ خالص، میهن اجدادی، گذشته‌ی باشکوه، ژن سالم و... . این‌ها تعابیر مختلف یک وضعیت ذهنی و دست نیافتنی‌اند که برای شناساندن خود بیش از هر چیز به اشکال هویتی مهاجم نیاز دارند، به اشکالی از"هویت"ها و مناسباتی که بنابر یک "تقسیم وظایف" یک طرفه، قرار است نقش "متجاوز" را بر عهده بگیرند و در این نمایش سرتاسر ایدئولوژیک و وهم‌انگیز، نقش "قربانی" به فاشیست‌ها برسد.
قبل از آنکه فاشیسم، به عنوان نیرویی سیاسی و اجتماعی، سربازانش را به در خانه‌ها بفرستد و نیروهایش را در خیابان‌ها بگمارد تا "خارجی"ها را شکار کنند، متافیزیک‌اش را بسط می‌دهد؛ موجوداتی خیالی و وضعیت‌هایی انتزاعی مانند میهن، نژاد، فرهنگ و در مورد «کسری هوش احتمالی ژنتیکی مهاجران» کتاب منتشر می‌کند.
عروج فاشیسم با آنکه محصول بحران‌های مادی و قابل مشاهده‌ی سرمایه‌داری است اما اسطوره‌های فاشیست‌ها را- بدیهی است که- در جایی نمی‌توان دید، نه در طبیعت و نه در جامعه. اما در مقابل، می‌توان ضد اسطوره‌ها، اشکال متفاوت و از جای دیگر آمده‌ی زیست انسانی یا آنطور که فاشیست‌ها معتقدند؛ خارجی‌ها را در واقعیت و لابه‌لای مناسبات اقتصادی و سیاسی دید، با انگشت نشان داد، با پلیس و نیروی سرکوب به سراغشان رفت، در شناسنامه‌ها با حروف مخصوص، هویت‌شان را متمایز کرد، در معرض انواع تبعیض‌های سیستماتیک و انواع محرومیت‌های مرئی و نامرئی قرارشان داد و با "پیش‌داوری" و در مکانیسمی "تقلیل‌گرا" هویت‌شان را تبدیل به برچسب کرد و به پیشانی چسباند؛ آنها که صاحبان نژادهای پست‌اند، دارندگان فرهنگ‌های بیگانه، ژن‌های بد و معیوب، یهودی‌ها، کولی‌ها، همجنس‌گراها، «معلول»ها، کله سیاه‌ها، آنها که پوست تیره دارند، خارجی‌ها و اینک مسلمانان.
۲- مسلمانان چه کسانی هستند؟ اگر تا پیش از این، بنیادگراهای اسلامی به دنبال پاسخ این سوال بودند، اینک فاشیسم هم، همه‌ی تلاش خود را بر این گذاشته است تا به این پرسش پاسخ دهد. پرسشی "متمایز کننده" که پاسخ بنیادگرایی اسلامی به آن، هویتی مهاجم از مسلمانان به دست می‌دهد و حق متفاوت بودن را در مسلمانی نمی‌پذیرد. اما درست در همین نقطه که پاسخ بنیادگرایی اسلامی به این پرسش، به ظاهر پایان یافته است، فاشیسم پاسخ را ادامه می‌دهد و آنچه را که بنیادگرایی ناتمام باقی گذاشت را به وسیله‌ی اعلام جرم علیه همه‌ی مسلمانان، کامل می‌کند. فاشیسم بیش از هر چیز تمایل دارد به این‌که هویت مسلمانان (همانطور که هر گروه اجتماعی دیگری) را امری درونی، بومی، اقلیمی و منحصر به مرزهای سیاسی تعریف کند تا به میانجی این تعریف از "تداخل" هویت‌ها جلوگیری کند. اینجاست که نطفه‌ی «اروپاییان میهن‌پرست علیه اسلامی شدن غرب» بسته می‌شود و فاشیسم شروع به گرفتن قربانی از میان "شهروندان عادی" می‌کند. به این ترتیب بنیادگرایی اسلامی و نیروی متناظرغیر اسلامی‌اش - فاشیسم اروپایی- همدستی‌شان را در برساختن وضعیتی اعلام می‌کنند که در آن شهروندان عادی تبدیل به قربانیان انواع بنیادگرایی می‌شوند، چه از نوع اسلامی و چه از نوع آنچه "پگیدا" آن را نمایندگی می‌کند.
۳- مهم‌ترین کنش هر نیروی ضد فاشیستی باید این باشد که سنخ این قربانیان را مشخص کند. قربانیان فاشیسم چه کسانی‌اند؟ با چه اسم رمز ویژه‌ای نام‌گذاری شده‌اند؟ مجموعه‌ای از کدام پیش‌داوری‌ها سرنوشت مجموعه‌ی متکثر "مسلمانان" را به سرنوشت گروه‌های بنیادگرای مذهبی گره زده و خواهان حذف از راه ادغام آن با تندورترین لایه‌های مذهبی است؟ و بعد از مسلمانان نوبت چه کسانی خواهد بود؟
ما فکر می‌کنیم جواب این پرسش‌ها نه از پیش، بلکه با توجه به عملکرد فاشیسم در هر دوره‌ای مشخص است. مسلمان اگر اسم آنهایی نیست که رنگ پوست و چشم و مو و ظاهری متفاوت دارند و تحت عنوان کلی و تقلیل یافته‌ی خارجی طبقه‌بندی می‌شوند، اسم هیچ فرد و گروه اجتماعی دیگری هم نخواهد بود. در وضعیتی که فاشیست‌ها و گروه‌های راست افراطی مدام عنوان" مسلمانان" را به مثابه خطری هولناک که "تمدن" غربی را تهدید می‌کند تکرار می‌کنند، این عنوان، اسم رمز حذف گروه‌های مختلف "پناهجویان" و مهاجران اجباری خواهد بود و نه فقط مسلمانان. هر مهاجری امروز حتا اگر غیر مسلمان یا خداناباور باشد، به حکم ویژگی‌های ظاهری که او را به جایی مانند خاورمیانه یا آفریقا منتسب می‌کند، باید در مقابل نگاه یکسان‌ساز فاشیستی بایستد و با صدای بلند مخالفت‌اش را با انواع مکانیسم‌هایی که "خارجی‌ها" را در جایگاه "مسلمان نمادین" قرار می‌دهد اعلام کند و با به رسمیت شناختن هویت‌های سرکوب شده، تلاش کند تا آن‌ها را در راستای مبارزه‌‌ای غیرهویتی سازماندهی کند. افشا و ابهام‌زدایی از هویت‌هایی که بیش از هر چیز درخدمت فرایندهای سازمان یافته‌ی سرکوب قرار دارند، نقطه‌ی مقابل نیروی بنیادگرایی اسلامی و فاشیسم خواهد بود. باید "مسلمان‌سازی" را توامان یک سیاست دولتیِ هویت‌گرا و یک نیروی بنیادگرای اسلامی تلقی کرد که با ساختن انواع و اقسام نام‌های موهوم در صدد ایجاد بخش‌بندی‌ها و تفکیک‌های جعلیِ درون‌مردمی است، تا تضادهای واقعی و اساسی، مجال ظهور و عمل‌ پیدا نکنند.
۴- اکنون فاشیسم یک نیروی اجتماعی است که ناراضی‌ها را دور خود جمع می‌کند و قادر است در عرض چند ماه فقط در یک شهر هوادارنش را از پانصد نفر به بیست هزار نفر افزایش دهد. ناراضی‌هایی که اکثریت‌شان در زمره‌ی فرودستان و تیپاخوردگان یک ساختار نابرابرند و در فقدان یک سیاست عملی رهایی‌بخش و معطوف به نقد ساختارهای مسلط، تبدیل به پیاده‌نظام بخش هار و افسارگسیخته‌ی همان ساختار می‌شوند و دیده شدن شکاف اصلی را به تعویق می‌اندازند. با این حال همه‌ی طرفداران و پااندازان پگیدا اینها نیستند. به این لیست حتما باید افراد و جریان‌هایی را اضافه کرد که همجواری با پناهجوی خاورمیانه‌ای و آفریقایی اساسا برایش چالشی طبقاتی است، چالشی که قبل از هر چیز عوارض غیرانسانی و تبعات مستقیم سرمایه‌داری جهانی را آشکار می‌کند که به موطن اصلی سرمایه‌داری بازگشته و چهره‌ی طلایی و «استایل» پرزرق و برق محله‌های ثروتمند را با فیگوری رنج کشیده و "غربتی" مخدوش می‌کند و امنیت خاطر او را به هم می‌زند. به این لیست باید نمایندگان و اعضای رده بالای احزاب دست‌راستی و ناسیونالیست را هم اضافه کرد که در رویکردی حزبی و ناظر به صندوق رای می‌خواهند لایه‌های ناراضی جامعه را با هدف قرار دادن پناهندگان، به سمت خود جلب کنند.
۵- برای پا گرفتن فاشیسم نیازی نیست تا لزوما یک رژیم مسلط سیاسی، دستورالعمل‌های دولتی صادر کند که آشکارا سیاست‌های ضد مهاجرت و بیگانه‌ستیز را تبلیغ و اجرا می‌کند یا مهاجران را به جزیره‌های دوردست تبعید کند (کما این‌که این اقدامات ضد مهاجرت تا اندازه‌ی زیادی در کشورهای مختلف عملی شده) یا نیازی به آن نیست تا فاشیست‌ها خودشان را به عنوانی بیش از حد کلاسیک (مانند نازیسم) در مکتب سیاسی فاشیسم منتسب کنند.
بلکه برای فاشیست بودن کافیست تا مسئولیت شکاف ذاتی سیستم سرمایه‌داری را که در شکل فقر، تبعیض و انواع توزیع نابرابر اقتصادی و اجتماعی بروز پیدا می‌کند، به جای آنکه به خود سیستم و نهادهای درونی آن برگردانیم به ضعیف‌ترین و بیرونی‌ترین لایه‌های اجتماعی نسبت دهیم؛ به کسانی که از خدمات عمومی به شکل ارزان قیمت استفاده می‌کنند، به بیکاران طویل المدت، به مهاجران و پناهندگان و به خارجی‌ها. کافیست تا درعین ناتوانی برای دست پیدا کردن به اسطوره‌های فاشیسم (به آن تاریخ موهوم باشکوه، به میهن ناموجود اجدادی و به آن روح حقیقی که فاشیسم وعده‌اش را می‌دهد) مشت‌هایمان را در هوا پرت کنیم و خارجی‌ها و اینک مسلمانان را هدف قرار دهیم. در اینصورت است که بخشی از نیروی جهانی فاشیست‌ها خواهیم بود.‌‌ همان نیرویی که با برند اسلام بنیادگرا در عراق و سوریه و لیبی دست اندکار پاکسازی قومی و مذهبی است و در ایران به شیوه‌های رسمی و غیر رسمی و با سخیف‌ترین استدلال‌ها «افغانی‌ها» و «عرب‌ها» را مورد حمله قرار می‌دهد و مسئولیت بخشی از شکاف موجود در سیستم را متوجه آن‌ها می‌کند.
با انتشار تصویری از بنیانگذار پگیدا که خود را به شکل هیتلر درآورده بود و با استعفای او، برخی گمان کردند که پگیدا به آخر کار خود رسیده است و بحران در جنبش پگیدا را به منزله‌ی نجات از راست‌گرایی تلقی کردند. اما ضمن این‌که فاشیست‌ها کماکان ذیل عنوان پگیدا تجمعات چند هزار نفره‌ی خود را سازماندهی می‌کنند، ساده‌انگارانه است که تصور کنیم جنبش‌های فاشیستی به نام‌ها و شمایل‌ها محدود می‌مانند. حتا به رغم فروپاشی پگیدا، تا این «وضعیت» پابرجاست، فاشیسم با نام‌ها و شمایل‌های جدید بازخواهد گشت. دقیقا مانند پگیدا که بازگشت همان فاشیسم همیشگی در معاصرترین شکل است که وجه تفاوت خود را مثلا در استفاده نکردن از نشان نازی‌ها معرفی می‌کند و این‌که نیازی نیست تا هوادارانش سر خود را بتراشند و لباس‌های تیره بپوشند و در فضاهای عمومی وحشت ایجاد کنند، بلکه آنها باید همچنان مانند شهروندان معمولی رفتار کنند، صبح‌ها به اداره بروند و عصرها ضمن آن‌که پول بلیط قطار را پرداخت می‌کنند، در تجمعات ضد خارجی شرکت کنند. بله تا اطلاع ثانوی نه تنها نیازی نیست تا آن شکل‌های ضد اجتماعی کهن فاشیسم را تداعی کنیم و به یاد بیاوریم، بلکه برای فاشیست بودن ضروری‌ست تا مانند این اسراییلی که در این ویدیو در جمع هواداران پگیدا سخنرانی می‌کند، یک خصلت عمده و آشکارکننده‌ی فاشیسم را نمایندگی کنیم؛ وادار کردن قربانیان به فراموشی. باید فرم را به تعویق بیاندازیم تا محتوا از خلال فقدان یادآوری، تقویت شود. با همه‌ی متدهای جامعه‌شناختی و روان‌شناختی که برای فراموشی اختراع شده است تا در خلا تاریخ و فقدان حافظه‌ی جمعی، فاشیسم بر همه چیز چیره شود، هلاگویان و تکبیرگویان: از گذشته‌ی خود شرمنده نباشید برادران! ما بخشیده‌ایم و فراموش کرده‌ایم. ما فراموش کرده‌ایم تا کوره‌های آدم سوزی در فرمت‌های پسامدرن به راه بیافتند.
کسی که در این ویدئو، در تجمع جنبش فاشیستی پگیدا در فرانکفورتِ آلمان سخنرانی می‌کند دکتر روتم آویتوو، دکتر روان‌شناس و استاد دانشگاه برایلان، یک دانشگاه دولتی و یکی از مهم‌ترین دانشگاه‌های پایتخت اسراییل است.