یک- خیزش دی‌ماه وضعیت را چنان شکافت که از آن پس هر چیزی بدون ارجاعی وفادارانه به آن شکاف بی‌معناست. با این وجود «هنر ایرانی» لام تا کام در قبال خیزش دی‌ماه سکوت کرد. نه کسی ترانه‌ای ساخت، نه کسی آوازی خواند. هیچ جشنواره‌ای تحریم نشد، کسی جایزه‌ی ادبی‌اش را پس نداد، شعرای بزرگ شعری نگفتند، هیچ اشاره‌ای حتی به کنایه در انبوه فیلم‌ها و تئاترهای بعد از آن دیده نشد. «هنرمندان»ی که برای بازنگشتن به عقب، پر شور و آتشین در تجمع‌های انتخاباتی نطق‌های غرا کرده بودند لالمانی گرفتند. آنها که شعر سعید سلطانپور را برای «آقای بنفش» خوانده بودند و از شهر می‌خواستند که بخندد بر دهانشان قفل سکوت زدند. آنها که به مهمانی رییس‌جمهور رفته بودند با شال‌های سبز و کراوات و دست‌های جفت دماغ‌هایشان را گرفتند. نه فقط در داخل کشور و زیر تیغ سانسور و سرکوب که در خارج از کشور هم خبری نبود. آن خیل هنرمندان «مهاجر» همه در سکوت کار خویش کردند و گذشتند. چند نفری هم البته در همان روزهای خروش و خیزش بر موج دی‌ماه سوار شدند اما خیلی زود به انجام امورات خاصه‌ی خودشان برگشتند. آنچه که بر جا ماند گروه‌های کوچکی بودند که نامنظم و ناپیگیر شکل گرفتند و آثاری ساختند. شعرایی که شعرهایی گفتند مانند گذر شهاب‌سنگ بر آسمان تاریک، درخشان و مستعجل. روشن بود خیل عظیم هنرمندان و ادبا به فراست دریافته بودند موجی که در دی‌ماه برخاسته است در صورت تداوم خودش تنها به اصلاح‌طلب و اصول‌گرا بسنده نخواهد کرد. آنها می‌دانستند خشم مردم دی‌ماه اسپانسرهای دانه‌درشت آنها، مدیرهای برنامه‌هایشان، نمایشگاه‌گذارها و گالری‌دارهایشان، مخاطبان خندان و مشتری‌های پر و پا قرصشان را نشانه رفته است. آنها کسی از مردم دی‌ماه را نمی‌شناختند، «زامبی»های دی‌ماه خواب خوش طبقه‌ی متوسطِ تا مرفق تباه‌شده را هم بر هم زده و هژمونی تاریخی و طبقاتی‌اش را منهدم کرده بودند. چنین بود که با آن همراه نشدند و آن را نادیده گرفتند و چنین است که «بچه‌های اعماق» در وفاداری به خیزش دی‌ماه قدم به میدان گذاشته است.

دو- این وفاداری البته برای «فروش» نیست. در اعلام حضور «بچه‌های اعماق» هم‌زمان فراخوانی وجود دارد. حالا که همه متوجه شده‌اند «فرودستان» و «کارگران» و «بی‌چیزان» هم وجود دارند، حالا که رسانه‌های جریان اصلی هم بعد از «میدان» اختصاصی شاهزاده‌ی پهلوی و میزگردهای متعدد برای فرشگرد و ققنوس و رفراندوم، برای تزئین ویترین تجارت‌خانه به «هنر کارگری» هم روی خوش نشان می‌دهند و سینمای ایران پر شده است از فیلم‌های توریستی-سیاحتی شوالیه‌های طبقه متوسطی در مورد زندگی «بدبخت»ها، خیزش دی‌ماه باید هنرمندان خودش را داشته باشد. این یک سمت‌گیری طبقاتی است که در فرم و محتوا به خیزش دی‌ماه وفادار می‌ماند. به آنهایی که چهره‌ای ندارند. به آنهایی که «در شهر بی‌خیابان می‌بالند/ در شبکه‌ی مورگی پس‌کوچه و بُن‌بست/ آغشته‌ی دودِ کوره و قاچاق و زردزخم/ قاب رنگین در جیب و تیرکمان در دست». «بچه‌های اعماق» آمده است تا در پیکار رهایی‌بخش فرودستان همراه با آنها باشد، در همان خیابان‌ها و همان محله‌ها.

سه- «بچه‌های اعماق» فراخوانی دارد. ما نه سبک خاصی را در موسیقی ترویج می‌کنیم و نه زبان خاصی زبان اصلی ما خواهد بود. بنابراین «بچه‌های اعماق» برای همه‌ی کسانی که می‌خواهند با سلاح ترانه و سرود با این پیکار همراه شوند جا دارد و مصرانه آنها را به مداخله فرا می‌خواند. تاکنون باید روشن شده باشد که هنر ما هنری مداخله‌گر است و دست هر کسی را که بخواهد در این مداخله همراه شود می‌فشاریم. در این نبرد تمام سبک‌های موسیقی و تمام زبان‌ها، و به ویژه زبان‌های خلق‌های ایران، می‌توانند پشت این خاکریزها رو به دشمن قراول بروند.

چهار- ما از همبستگی آغاز می‌کنیم، از هم‌بسته بودن. هم‌بسته با مبارزات طبقه‌ی کارگر، هم‌بسته با مبارزات معلمان و دانشجویان و زنان، با کارگران اعتصابی، با روستایی‌ها، حاشیه‌نشین‌ها، بیکارها، دستفروش‌ها. و چون از همبستگی آغاز می‌کنیم در اولین قدم با یاران ناشناخته‌ی خودمان در گروه آفتابکاران همراه می‌شویم، که در پوستری شعر محمد زهری را نوشته بودند: «دستی‌ست بالای دست شب/ دست سپید صبح» و ما می‌خوانیم، به یاد می‌آوریم و فراموش نمی‌کنیم که: «بالای دست شب دستی کشیده شد.»

 

متن سرود:

سرود آفتابکاران شهر

 

بالای دست شب دستی کشیده شد

زان اقتدار ظلم قامت خمیده شد

چون برق آفتاب بر بام دیده شد

 

از جویبار خون، از خون سرخ‌گون

در هر فراز و تاب، صد بذر آفتاب

اکنون جوانه داد، گل بی‌کرانه داد

 

تا قهر بی‌شکست با پینه‌های دست

تا صلح جاودان با ریشه‌های جان

ما رزم می‌کنیم، ما رزم می‌کنیم

 

بی‌نغمه بی‌سرود، سرگشته همچو دود

در مرگ هست و بود، از راه خشک‌رود

موجی چونان دوید، کز خار گل دمید

 

بالای دست شب دستی کشیده شد

زان اقتدار ظلم قامت خمیده شد

چون برق آفتاب بر بام دیده شد

 

تا قهر بی‌شکست با پینه‌های دست

تا صلح جاودان با ریشه‌های جان

ما رزم می‌کنیم، ما رزم می‌کنیم

 

بالای دست شب دستی کشیده شد

زان اقتدار ظلم قامت خمیده شد

چون برق آفتاب بر بام دیده شد

 

ای غرق ترس و تب، هو هوی دیو شب

پیراهن تنت، سوراخ و پاره شد

از رزم آدمی، بی‌حد ستاره شد

 

ما رزم می‌کنیم

تا قهر بی‌شکست با پینه‌های دست

تا صلح جاودان با ریشه‌های جان

ما رزم می‌کنیم

 

چون برق آفتاب بر بام دیده شد

زان اقتدار ظلم قامت خمیده شد