«میرود سراغ یوتیوب اول از همه، و تایپ میکند: تظاهرات شش دی تهران، که همهی ویدئوهایش را قبلن دیده، تایپ میکند: عاشورا تهران تظاهراتو همه تکراری، میآید پایین صفحه و ویدئوی یکی مانده به آخری را انتخاب میکند. ویدئویی که از بیست و هفت هزار و سیصد و هفتاد و سه باری که دیده شده اقلن دویست بارش را خود او دیده...
فیلم را جلو میبرد تا ثانیهی چهل، بازش میکند: مردم وحشتزده توی کادر بالا و پایین میشوند. لرزش بیشتر میشود، حالا فقط آسفالتِ کفِ خیابان توی کادر است و بعد دقیقن سر یک دقیقه یک لنگه آدیداس دخترانه، دوربین تلو تلو خوران بالا میآید. عادت کرده که دیگر نعرههای نترسین نترسین را نشنود. همهی حواسش به لحظهایست که خواهد آمد: نیمهی صورت دختری چند لحظهی خیلی کوتاه توی کادر قرار میگیرد، انگار که مسیر طولانی را دویده باشد نفس نفس میزند و همین، دوربین از نیمرخش میگذرد. دستی توی کادر میآید و چند نفری را کنار میزند. ویدئو را میایستاند، برمیگرداند، دوباره صورت دختر میآید توی کادر. چیز زیادی از صورتش معلوم نیست، اما تاب خرمایی موهایش، چانهی زاویهدارش را که کنار لنگه آدیداس سفید با بندهای سیاه میگذارد همه چیزش عجیب به هم جفت و چفت میشود و اینطوریست که بین تمام ویدئوهای سرگردانِ آن روز، این ویدئوی لرزان کیفیتپایین را دوباره و دهباره و صدباره میبیند و باز میبیند و بعد... سرش را میگذارد روی میز.»
داستان «تمرین مردن در شمال غربی» داستانی است از آناهیتا حسینی که در کتاب مه و لالههای سیاه (نشر گردون. برلین. چاپ اول. پاییز ۱۳۹۱) منتشر شده است، در مورد آنها که در مهاجرتهای بعد از ۸۸ سرگردان شدند و آنهایی که در سال کودتا رفتند و هرگز بازنگشتند، آنها که گمشان کردیم.