در سی و نهمین فلاخن از «ستایش» میخوانیم، او که تنها نامش کافی بود. در این فلاخن ابتدا بهمن سرفراز از تجارت شرم مینویسد، از شرمی جعلی و کاذب که باید یقهی آن را گرفت و رسوایش کرد، او توضیح میدهد چرا آنچه که ما به آن نیاز داریم شرم از «شرم» است. سپس عادل ایرانخواه از اردوگاهی به وسعت یک کشور مینویسد، از مهاجران افغانستانی که همواره در وضعیت استثنایی زندگی میکنند، از حجم عظیم فلاکت مینویسد و دستهای پنهانی که به مدد، مهمترین کارگزارش یعنی دولت، میزانسن چنین جنایتی را مهیا کرده است. در فلاخن سی و نهم ساره از دعوت به ضیافت اعدام مینویسد، از چرخهی کشتاری که سرانجام در حضور «شهروندان عدالتخواه»ی که در پاسخ به فراخوان حاکم در یک میدان جمع شدهاند، عدالت را اجرا خواهد کرد تا مسبب اصلی این وضعیت برقرار بماند. و بعد طارق سعیدی، از کابل برای فلاخن مینویسد که ستایش در واقع قربانی نابرابری اجتماعی در جامعهی ایران شده است، نابرابریای که قاتل و مقتول را به حاشیه رانده و موجبات اتفاق افتادن چنین جنایتی را فراهم کرده است، او همچنین از نقش «سازمانهای غیردولتی» در افغانستان مینویسد و آن سوی چهرهی «جامعهی مدنی» در افغانستان تحت اشغال را آشکار میکند، همان جامعهی مدنیای که در برابر مصیبت هر روزهی افغانستانیها در ایران سکوت کرده و اکنون به خونخواهی پرچم «بکشیدش» را بر دوش میکشد. و سرانجام در سی و نهمین فلاخن هنوز به یاد میآوریم آن نام را، همان نامی را که تنها خودش کافی بود: ستایش.