اول: روزی که باراک اوباما پیروز انتخابات شد یکی از نویسندگان ثابت نشریات تیم قوچانی در «شهروند امروز» از ظرفیتهای دموکراسی آمریکایی نوشت و آن را ستایش کرد. نیمهی اول نوشتهی او درست بود. دموکراسی آمریکایی چنان معدهی حجیمی دارد که میتواند هر چیزی را ببلعد. جنبش سیاهان را، جنبش زنان را، جنبش والاستریت را. با این وجود آن نویسندهی شیفته هرگز ننوشت درست همان زمانی که یک سیاهپوست روی صندلی کاخ سفید نشسته است، مومیا ابوجمال در سلول انفرادیاش روزها و سالها را سپری میکند. مسئله برای دموکراسی وسیع آمریکا، مانند هر قدرت «دموکراتیک» دیگری به کیفیت سیاهان مربوط میشود. حالا اگر نظم مستقر به جای لینچ کردن سیاهان آنها را به کاخ ریاست جمهوری راه میدهد اما هنوز آن سیمای حقیقی سیاه را در زندان نگاه میدارد و البته رییسجمهور ضمن ابراز نگرانی برای دموکراسی و حقوق بشر در چهار گوشهی دنیا، به خودش زحمت نمیدهد یک تُکِ پا تا زندان ایالتی فیلادلفیا برود و از روزنامهنگار مدفون شده در سلولهای زندان سراغ بگیرد. در مومیا ابوجمال چیزی هست که او را برای وضعیتِ حاکم هضمناپذیر میکند؛ بر خلاف جناب پرزیدنت.
دوم: این روزها چشم همه به صندوقهای رای در ایالات متحدهی آمریکا دوخته شده است. فعالان سلحشور ایرانی حتا بیشتر از مردم آمریکا برای کاندیداهای محبوبشان یقه میدرانند. مطابق معمول فراخوان عقل سلیم این است که هرچه زودتر و با تمام قوا باید به هیلاری کلینتون رای داد تا جهان از کابوس دونالد ترامپ در امان باشد. تمام آن خشم و یأس انباشته شده از جنبش اشغال والاستریت که در کمپینهای انتخاباتی برنی سندرز خودش را نمایان میکرد، در نهایت در گردهمایی بزرگ «دموکرات»ها، در هلهلهی سوت و کفِ هواداران مشتاق به هیلاری کلینتون اهدا شد. رهبران واقعی مردم اما در جایی دورتر از گردهماییهای انتخاباتی، در محلههای هنوز فقیرنشین سیاهپوستان، در میان پورتوریکوییها، بین بومیهای آمریکا، در میان فقرا و حذفشدهگان و نادیدهانگاشتهشدهگان زندگی میکنند. یا مانند مومیا ابوجمال در سلولهای زندان ایالتی فیلادلفیا. آنها که حتا برای یک دقیقه فراموش نمیکنند صدای کدام «مردم» باید باشند.
سوم: کافی است با کلیدواژههای قتل+پلیس+سیاه در گوگل سرچ کنید، صدها خبر و دهها فیلم از شلیک بدون اخطار و بیدلیل پلیس به سیاهپوستان خواهید یافت. سالها بعد از لغو قانون بردهداری، سالها بعد از کوکلسکلانها و جداسازی سفید و سیاه، سالها بعد از ترور رهبران و مبارزان جنبش سیاه، در حالی که همه از رییسجمهور شدن یک سیاهپوست شعفزدهاند، هنوز سیاه بودن در مواجهه با پلیس به سادگی میتواند به مرگ ختم شود. درست به همین دلیل است که به رغم لغو حکم اعدام، مومیا ابوجمال هنوز در زندان است. او در زندان است تا به یاد بیاوریم تنها زمانی تبعیض ساختاری علیه سیاهپوستان، مکزیکیها، بومیان آمریکا و دیگر مردم به حاشیهراندهشده در ایالات متحده پایان خواهد یافت که وضعیت به شکل بنیادین تغییر کرده باشد، تغییری که مومیا ابوجمال تمام زندگیاش را در وفاداری به امکان آن، در زندان گذرانده است.
چهارم: در دسامبر ۱۹۸۱ وقتی یک مامور پلیس در فیلادلفیا جوان سیاهپوستی را زیر مشت و لگد گرفته بود، برادر جوان سر رسید و تلاش کرد او را از دست پلیس رها کند. در همین حین دو گلوله شلیک شد. پلیس کشته و برادر جوان سیاهپوست از ناحیهی شکم زخمی شد. هفت ماه بعد برادر جوان سیاهپوست که از بیمارستان به زندان منتقل شده بود، به اتهام قتل پلیس به اعدام محکوم شد. برادر جوان سیاهپوست کسی نبود غیر از ویسلی کوک، که نامش را به مومیا ابوجمال تغییر داده بود. ابوجمال، خبرنگار رادیکال یک ایستگاه رادیویی، ترانهسرا و رییس اتحادیهی خبرنگاران سیاهپوست فیلادلفیا، در میان تودههای محروم سیاه به «صدای بیصدایان» شهره بود. روشن است که روند دادگاه حتا مسیر متعارف حقوقی را هم طی نکرد. وکیل تسخیری مومیا، که به دلیل فقر نمیتوانست وکیل خودش را داشته باشد، حتا از ارائهی مدارکی به دادگاه که میتوانست بیگناهی او را ثابت کند، خودداری کرد. تنها مدارک دادگاه برای محکوم کردن ابوجمال اظهارات ضد و نقیض چند شاهد بود. با این همه ترکیب هیاتمنصفه از پیش تصمیم خود را گرفته بود. مردان سفیدپوست محافظهکاری که وقتی از دادستان شنیدند مومیا زمانی عضو «پلنگان سیاه» بوده است، آنقدر خشمگین شدند که بدون تردید او را به مرگ محکوم کنند. در طول این سالها مومیا دو بار تا آستانهی اجرای حکم اعدام رفت. با این همه آرام نگرفت. از درون زندان صدها مقاله نوشت، با جنبشهای انقلابی تماس گرفت و فایلهای صوتی رادیویی منتشر کرد. در سال ۱۹۹۵، زمانی که در سلولهای انفرادیِ ویژهی محکومین به اعدام به سر میبرد، کتاب «زندگی در دالان مرگ» را نوشت. پلیس تلاش کرد با فشار به ناشر از انتشار آن جلوگیری کند، کتاب اما منتشر شد و در مدت کوتاهی سی و پنج هزار نسخه از آن تنها در ایالات متحده به فروش رسید. پس از آن برای مدتی طولانی به حکم دادگاه، مومیا از نوشتن نامه، انجام مصاحبه، استفاده از تلفن، ملاقات و ارتباط با دنیای خارج از زندان محروم شد. سرانجام در ۹ دسامبر ۲0۱۱، سی سال بعد از روزی که مومیا ابوجمال زندانی شد و در نتیجهی سالها مبارزهی بینالمللی برای آزادی او، دادستان منطقهی فیلادلفیا در یک مصاحبهی مطبوعاتی حاضر شد و در حالی که دستانش آشکارا از خشم میلرزید، اعلام کرد: «این یک تصمیم بسیار بسیار دشوار بود. به اعتقاد من مومیا ابوجمال یک قاتل است و باید اعدام میشد. حکم اعدام، حکم مناسب و عادلانهیی برای این متهم بود. مومیا ابوجمال بقیهی عمر خود را در زندان سپری خواهد کرد، بدون حق استفاده از آزادی مشروط.» پیشبینی ابوجمال درست از کار درآمده بود. او بارها نوشته بود: «اگر من را نکشند، در زندان مدفون خواهند کرد.» اکنون آشکار شده است پروندهسازی و اتهامزنی، در کنار ترور و ضربوجرحی که گاه به معلولیت ختم شده، یکی از شگردهای اف.بی.آی برای سرکوب مخالفین سیاسی به ویژه در دههی هفتاد و هشتاد بوده است. با این وجود نظم مستقر، ارتباط آشکار این اسناد با پروندهی مومیا ابوجمال را کتمان میکند و البته مومیا ابوجمال تنها مبارزی نیست که در نتیجهی این دست پروندهسازیها در زندان به سر میبرد.
پنجم: فیلم «از سلول مرگ» که در چارچوب کمپینهای بینالمللی برای آزادی مومیا ابوجمال ساخته شده، سالها پیش، زمانی که مومیا هنوز زیر سایهی حکم اعدام در سلول مرگ به سر میبرد، توسط «اتحادیهی دانشجویان ایرانی در آلمان غربی» (هواداران سابق سازمان پیکار) ترجمه و صداگذاری شده است. برای ما انتشار این فیلم ضمن تلاش برای به یاد آوردن مومیا ابوجمال، ضمن تلاش برای نشان دادن رهبران واقعی مردم، ضمن دفاع از سیاست رهاییبخش در ایالات متحده، تجلیلی است از تلاشهای فروتنانهی آنهایی که دغدغهی نام نداشتند و با کمترین امکانات، بدون بودجههای کلان و کارِ «حرفهیی» برای رسانههای سلطه، از آرمان رهایی جمعی چنین حفاظت کردند.