آلبوم سیاهمشق، یا چنان که در بین مردم معروف شد همرنج، مجموعهی هفت شعر از ایرج جنتی عطایی است که در سالهای اول بعد از سرنگونی سلطنت پهلوی، در همان بهارِ کوتاهمدت آزادی که به خون نشست سرانجام، با صدای شاعر منتشر و به سرعت دستبهدست تکثیر شد. موسیقی متن این آلبوم آهنگهایی بود که واروژانِ آهنگساز در سالهای پیش برای برخی از ترانههای جنتی عطایی ساخته بود. این اشعار هرچند اغلب مربوط به ستم دوران پادشاهی است اما در سالهای سیاه دههی شصت، در کنار نوارکاستهای دیگر، آن صدای مقاومتی بود که انقلاب بهمن و آرمانهای آن را زنده نگاه میداشت. برای ما انتشار این آلبوم اعلام وفاداری به همان خیابانهاست، به آن روزها و هنوز که «هر کسی/ همرزمی/ همخشمی/ همرنجی، دارد» برای آن روزی که شهر آواز خشم را دوباره بخواند و رستگاری از «دهکدهها/ و/ کارخانهها/ از خانهها» طلوع کند. منجنیق از جانب خودش این مجموعهشعر را تقدیم میکند به امیر امیرقلی، به زندانیِ زندانِ اوین که یکی از شعرهای این مجموعه را بسیار دوست دارد.
هر کسی
همرزمی
همخشمی
همرنجی، دارد.
هر کسی
همبزمی
همدستی
همگنجی، دارد.
آنکه با تو «همرزم» است،
میخواهد:
با تو پیروز شود
بر دشمن،
آنکه با تو «همخشم» است،
میخواهد:
با تو فریاد کند:
«حق با ماست».
آنکه با تو «همرنج» است،
میداند
چه کسی رنج تو را میخواهد.
آنکه
اما،
نیستی همبزمش
خون فرزند تو را
مینوشد.
آنکه
اما،
نیستی همدستش
پشتِ پا میزندت
تا بیفتی
از پا
تا بماند
بالادست
آنکه
اما،
نیستی همگنجش
میگوید:
رنج تو
گنج من است
تو اگر
تنخسته
من
آبادم
تو اگر
پا بسته
من
آزادم.
آنکه «همگنج» تو باشد
اما
میپرسد:
«رنج تو
گنج چه کس باید باشد
جز تو؟
رنج ما
گنج که میباید باشد
جز ما؟»
تو
سلاحی خواهی ساخت
خواهی ساخت
از
غرور و
کینه
و به همرزمت
خواهی گفت:
«رزممان
پاینده
خشممان
سوزنده
گنجمان
آینده.»
در شامِ سبز یک بهار
از:
سفرههای خالی دهقانان
گسترده بر
اسارت دلگیرِ روستا
از:
قلب خوشهی گندم
در مطلع تغزل باران
طلوع خواهی کرد
و
دهکده
آوازِ خشم را
با تو دوباره خواهد خواند
در صبحِ زرد یک زمستان
از:
بغض پر صلابت انبوه کارگر
گل کرده در
حماسهی چرخ و
براده و
آهن
در؛
کارخانهها
از:
دستهای ماهر انسان
در خلق سربلندی دنیا
طلوع خواهی کرد
و
کارخانه
آواز خشم را
با تو
دوباره
خواهد خواند
در ظهرِ سرخِ یک تابستان
از:
سنگر شریفِ شکفتن
در شطِ داسها
و
پتکها
کتابها
و
دستها
تفنگها
طلوع خواهی کرد
و شهر
آوازِ خشم را
با تو
دوباره
خواهد خواند
در عصر خونی یک پاییز
طلوع خواهی کرد
از:
دهکدهها
و
کارخانهها
از خانهها
طلوع خواهی کرد
هر برادر تنی
اگر
گرسنه نیست
با تو که گرسنهای
خصم خانگیست.
هر غریبهی گرسنه
با گرسنهها
ولی
برادر است.
هر برادری که
خواب میکند تو را
و
نان خویش میخورد
یارِ دشمنان توست.
در نبردِ ما
گرسنه را
گرسنه، یاور است.
با
شهیدزادهای بر پُشت
با
شهیدنطفهای در شکم
پُر کینه
پُر خشم
زن روستایی
ایستاده
بر نعش مرد شهیدش
در عبور سربازان
باری
اگر چه...
اگر چه...
ما رنج بردهایم
ما زخم خوردهایم
ما تا رسیدن بیمرگیِ امید
هر روز مردهایم.
ما با چراغ کینه
شب را شناختیم
با اسبِ سرخِ حادثه
تا قلبِ بیتپشِ مرگ تاختیم.
ما تا شکفتنِ انسان
ما تا دمیدنِ فریاد
ما تا رسیدنِ خورشید
زندهایم.
باری،
اگر چه...
اگر چه...
سکوت کن
سکوت کن
به یادِ آنکه:
در سپیده جان سپرد
سکوت کن
سکوت کن
به یاد آنکه:
با امید خلق
مُرد
سکوت کن
به یاد خشمِ آن شهیدِ سربلند
سکوت کن
به یادِ آنکه:
عاشقانه
زخم خورد
تو از
سکوت
اگر
به خشم میرسی
سکوت کن
گریهی مادر
صدای جان سپردن بود
که در دهلیز میپیچید.
گریهی مادر
صدای سردِ مردن بود
که در پاییز میپیچید.
***
برادر گفت:
حدیث گرگ و
انسان است.
برادر گفت:
حدیث دشنه و
جان است.
تنم لرزید
دلم را
خشم و
خون
پُر کرد
برادر گفت:
برادر مرد میدان است.
***
برادر
اسب خود زین کرد
برادر
زد به کوهستان
«سلام ای خشم روزافزون
خداحافظ برادر جان...»
***
هجومِ باد و باران بود و
پاییزی که
خونین بود
برادر
خشمیِ خونِ پدر
بر خانهی زین بود.
***
برادر رو به فتح شب
موذن بر فراز بام
پدر در خون خود خفته
سپیده میدمید آرام
باغبان،
پیرِ گریانِ شبیخون خورده
گفت:
«بی تو ای غنچه گلِ سرخِ شهید
همهی گلهایم،
گلِ حسرت شدهاند.
و نسیم
بوی بیباوری و
تسلیم
بوی تن در دادن
دارد
خاک
اگر
خاک کرامت باشد،
دهن باغ پر از
فریاد است.
و درخت
سرخیِ کینهی گل را
میسراید با
خشم.
کاش
ای
کاش
باز
در باغ
گلِ سرخی
بود.»
باغبان،
بر سرِ نعشِ گلِ سرخ
نشست.
گلِ سرخ
آخرین سرخگلِ خونآلود،
گلشهیدِ نعرهی باغستان
گلِ سرخ
تیرباران شدهی
جوخهی
یخ
زیرِ رگبارِ زمستانیِ
شب
خوابِ آزادیِ رویش
میدید.
قلبِ سبزِ گلِ سرخ
با صدایی
خونین
در شبِ باغ
سرود:
«از شب زردِ زمستان
تا سحر
سحرِ سرخِ بهار
فاصله:
فریاد است.
تا گلِ سرخ شدن
راهی نیست،
میتوانی
گلِ سرخی
باشی.»
باغبان
اشکش را
با پر شال چهلتکه
زدود.