در شصت و چهارمین فلاخن هاوار و فاضل مرادی از به پرسش گرفتن توان رییس اقلیم کردستان در گریه کردن آغاز میکنند تا به وضعیت زندگی مردم در اقلیم بپردازند. نویسندگان در این فلاخن از شنگال و ایزدیها مینویسند و از مرگ گروهیای که مردم شنگال تجربه کردهاند، از بدنهای استعمار شدهی مردم کردستان و ارتباط فرانتس فانون با وضعیت اقلیم، از حکمرانی موروثی و احزاب فالوسمحور و ادامهی شیوههای حکمرانی حزب بعث عراق با نامهای جدید. نویسندگان از روزنامهنگارانی مینویسند که در اقلیم کردستان به قتل رسیدهاند، از بدنهایی که تحقیر شدهاند، از نفی بلد مخالفان و منتقدان و حاکمیت مطلق و تخطیناپذیر حزب و رییس. آنها همچنین نشان میدهند چگونه هدیهی «دموکراسی» برای مردم کردستان و منطقه خفاشهایی بودهاند با بالهای سیاه، مردان داعش و باز به فریاد زنان ایزدی بازمیگردند. و سرانجام از بدنهای استعمار شدهیی مینویسند که هنوز اعتراض نکردهاند اما خواهند آمد و ناعدالتیهای گذشته و آینده را در هم خواهند شکست.