مهاجران افغانستانی نامرئی زندگی میکنند، نامرئی کار میکنند، حتا نامرئی رنج میکشند. در ادبیات رسمی گاهی برادر و خواهر خطاب میشوند اما برادر و خواهر هیچکس نیستند آنقدر که تحقیر میشوند، دشنام میشنوند و با این وجود همیشه آرام میمانند، حتا وقتی خشمگینند آرام میمانند که ابراز خشم برای آنها به سادگی آبخوردنی میتواند معنای رد مرز داشته باشد. آنها را دیگر نمیبینیم حتا، چنان نادیده انگاشته شدهاند که به چشم نمیآیند، با همان نگاههایی که از چشمها میدزدند، با برگههای ترددشان در جیب. یکی از بهحاشیهراندهشدهترینِ بهحاشیهراندهشدهگان. نویز هشتم صدای عرفان است، کارگری اهل افغانستان، شغل او بهداشتی نیست ولی نام آن را بهداشتی کردهاند: «جمعآوری ضایعات». صدای او کوتاه است اما روایت بلندی دارد، به بلندای چند نسل مهاجرت، به بلندای چند نسل کارگران مهاجری که هرگز حتا نتوانستهاند شکایت کنند، اعتراض کنند در هراسِ اینکه از اردوگاههای ترکِ خاک، از اردوگاههای بیگاری و مرگِ ترکِ خاک سر در نیاورند. سرانجام اما صدای کارگران افغانستانی را باید بشنویم، صدایی که روی امواج صداهای رسمی نویز میاندازد.