۱ _ این روزها روژئاوا مرکز ثقل زمین است. هر چیزی از روژئاوا آغاز میشود و هر چیزی در روژئاوا تمام میشود. جایی که تا همین چندی پیش با نام جعلی «کردستان سوریه» خوانده میشد امروز با نام خودش، با نام «روژئاوا»، خوانده میشود چرا که نام خودش را حتا، به پشتوانهی «مردم» باز پس گرفته است. روژئاوا این روزها آن سرزمینی است که هر چیزی را دوباره و از نو تعریف میکند. «مردم» روژئاوا آنهایی که به دنبال «دولتِ ملی» خودشان بودند تا در وضعیت سهیم شوند را از اعتبار ساقط کرده و نشان داده است آنها در تمام شمایلشان و با تمامی سوابقشان غیر از تجارت آزاد و حکمرانی هیچ کاری دیگری نمیتوانند بکنند و حتا نمیتوانند از «ملت» تحتِ امر خودشان محافظت کنند. ناسیونالیستهای ایرانی را چنان دستپاچه کرده است که بعد از سالها حذف نمادین کوردها و پشتیبانی سیاسی و ایدئولوژیک از سرکوب کوردستان، همنوا با داعش، نعره بکشند «هر کردی ایرانی است». شکافهای موجود در آذربایجان را بر ملا کرده و خط فارق عمیقی میان سنت مبارزات رهاییبخش مردم آذربایجان و جریان فاشیستیای که آرزوی سقوط کوبانی و کشتار مبارزان کورد را به زبان آوردهاند و نوشتهاند، ترسیم کرده است. آنهایی را که به سوژهگی جمعی خودشان در خیابانهای ۸۸ خیانت و آن امکان آشکار شده را تکذیب کردند، دوباره به «خیابان» پیوند زده است. آنهایی که خودشان را به دولتِ منتخب فروخته بودند، آن مطالبهگران سلحشور حالا چنان بی اعتبار شدهاند که در خیابان هم حمایت از روژئاوا را تنها از «رییسجمهورِ محترم» میتوانند گدایی کنند. چپ در خاورمیانه بعد از سالها سرکوب و عقبنشینی حالا وقتی از انقلاب، از رهایی، از امکان تاسیس برابری میگوید جایی دارد که به آن ارجاع دهد، جایی که در دسترس است و واقعی. روژئاوا ناکارآمدی منطق حقوق بشریِ اخته را برملا کرده است که هیچ کار بزرگی غیر از التماس از قدرتهای مسلط و نامههای عاجزانه نوشتن انجام نمیدهد، آن هم در گرماگرم کارزاری که در آن سیاست مردمیِ خودش را تکثیر و هر کجایی را تسخیر کرده است. خیابانها را و رسانهها را. از ایستگاه مرکزی قطار در هامبورگ تا سالن فرودگاه در کپنهاک، از خیابانهای پاریس تا خیابانهای سنندج، از لاهه تا کابل، از میدانهای برلین تا میدانهای تهران این مارش روژئاوا است که میخروشد. بعد از روژئاوا ما از آنجایی که ایستاده بودیم چندین قدمِ بلند جلوتر آمدهییم. روژئاوا سنگر همهی ماست در برابر وضعیت.
۲ _ روژئاوا همان امر پیشبینیناپذیری است که تمامی معادلات و حساب و کتابها را بر هم زده است (و ما تعمدی داریم برای استفاده از کلمههای بازاری حساب و کتاب) درست در آنجایی که ارتجاعیترین حفرهی تاریخ دهان باز کرده بود، درست در آنجایی که انقلابهایمان به یغما رفته بود، آنجایی که میدان التحریر را هم در وضعیت ادغام کرده بودند، در منطقهی بازگشت ظفرمند ارتشهای خلع قدرت شده و مداخلهی امپریالیستی با موشکهای ناتو، روژئاوا قد برافراشته است، استوار و قامت کشیده و از آرمان جمعی رهایی حفاظت میکند. یک بار دیگر از گلوی خاورمیانه صدایی را میشنویم: «حی علی السلاح». این فراخوانی است از روژئاوا که تمامی ما را خطاب میکند. تنها ارادهی سازماندهی شدهی مردم است که میتواند از درون وضعیت موجود به سمت آیندهی منتظر نقب بزند. دشمن همه چیز دارد و مردم غیر از انضباطشان، غیر از ارگانهای مقاومتی که خودشان آنها را بنا میکنند، هیچ چیز ندارند. آینده از امروز آغاز میشود.
۳ _ فاشیسم شاید هیچگاه مانند امروز ماهیتی بینالمللی به خود نگرفته بود. این ماهیت بینالمللی فقط محدود به جاذبهی اهریمنی داعش و سربازگیری آن از چهار گوشهی دنیا نیست. ماهیت بینالمللی "فاشیسم داعش" قبل از هر چیز برآمده از جاذبههای مرئی و نامرئی موجود در خاورمیانه است که فقط «سرمایهداری» میتواند آن را بو بکشد و نیروها، خصلتها و کارکردهایش را برای به دندان کشیدن صید در منطقه گرد هم آورد؛ از «گردش سرمایه» و سود بردن الیگارشی حاکم بر طبقهی سرمایهدار از جا به جاییهایی میلیارد دلاری اسلحه در خاورمیانه و فروش نفت توسط داعش تا تحقق گام به گام اهداف استراتژیک قدرتهای بزرگ در خصوص خاورمیانه که چپاول انرژی و منابع خام را تضمین و «اسراییل» را از مرکز منازعات خاورمیانه به حاشیهی امن منتقل و تثبیت میکند، از دیپلماسی و ژستهای تهوعآور ضد داعش مقامات سیاسی تا تبانیهای آشکار و پنهان برای کانالیزه کردن خشونتهای مذهبی و سیاسی، از ترانزیت آدمکشهای جهادی از مسیر امن ترکیه تا زدن سر هر سازماندهی مترقی که علیه داعش ایستاده است. صحنهگردان این وضعیت به ظاهر متناقض و آشفته یک ائتلاف بینالمللی از قدرتهای منطقهیی و جهانی است که منافعی مشترک را در خاورمیانه دنبال میکنند.
۴ _ خطایی استراتژیک خواهد بود اگر به شیوهی نگاه سیاسی مسلط، داعش را گروه «بنیادگرای مذهبی» بدانیم. این عبارت، ماهیت آنچه را که از دههها پیش در خاورمیانه در حال روی دادن است و هماینک به اوج خود رسیده به چیزی موهوم و باب دل تفسیرهای رسمی و غالب تقلیل میدهد و هستهی اصلی رویدادهای منطقه را پنهان و آن را به گروهی نظامی و خشن محدود میکند. به کار بردن عبارت «بنیادگرای مذهبی» دربارهی داعش مثل آن است که بخواهیم ماشین جنگی هیتلر را صرفن با ترم نژادپرستی و بنیادگرایی نژادی توضیح دهیم و آنچه را که تنها محدود به سطوحی از ایدئولوژی فاشیسم بود، به همهی مقدمات، سطوح و نتایج آن تعمیم دهیم و نقش تعیینکننده و غایی سرمایهداری حاکم بعد از جنگ اول جهانی و آرایش سیاسی بینالمللی سالهای منتهی به قدرتگیری فاشیسم را نادیده بگیریم. بدون شک بنیادگرایی مذهبی هم نقشی مهم در تاسیس و تثبیت داعش و خشونتهای آن دارد و همچنین نقشی کلیدی را در سربازگیری، ترغیب و تحریک بدنهی این گروه شبهنظامی ایفا میکند، با این همه بنیادگرایی مذهبی ناتوان از آن است که به ما بگوید چرا داعش علیرغم اتحاد چهل کشور در ائتلاف ضدداعش، روندی رو به جلو و پیشرفت در پروژههای تهاجمی خود داشته؟ بنیادگرایی مذهبی دربارهی بقای داعش و دیپلماسی پنهان آن چیزی به ما نمیگوید و هرگز نخواهد گفت که تا اطلاع ثانوی داعش بخشی از نظم حاکم بر جهان است. داعش ـدستکم تا اتمام انقضائش ــ نه تنها تهدیدی علیه نظم سرمایهداری موجود نیست بلکه در برههی کنونی بخشی از آن هم به شمار میرود. بخشی مهم از محرکها و پیشبرندههای نظم حاکم که ارگانها را فعال و خون تازه به رگهای آن تزریق میکند. داعش همان خشونت عریان سیستمی است که در بحرانها و بنبستهای سیاسی و اقتصادی نظم پیشین را برنمیتابد و به نظمی فاشیستی تبدیل میشود. فاشیسم عبارت گویایی است که ماهیت داعش را نه لزومن در جنایت و کشتن و سر بریدن بلکه در بستری از مناسبات دولتها و ملتها و ماهیت اقتصاد سرمایهداری توضیح میدهد. به این ترتیب سکوت و تعلل مجامع بینالمللی، همکاری ترکیه با داعش و نظارت تانکهای ارتش این کشور بر حُسن اجرای برافراشتن پرچم داعش بر تپههای کوبانی و... نه تنها جای شگفتی ندارد، بلکه نشان دهندهی صیانت از نظمی است که داعش نه تنها هرگز آن را مختل نکرده، بلکه در خدمت بازسازی و ارتقای آن نیز قرار گرفته است.
۵ _ کوبانی نقطهی روشنی در این تاریکی است. شهری که روزی «اوجالان» را در خود جای داده بود، امروز مهمترین عرصهی مقاومت در برابر ائتلاف بینالمللی فاشیسم است. نظم فاشیستی در مکان/ جامعهیی به نام کوبانی مختل شده است. کوبانی تنها منطقهیی است که از الگوی بیشتر مناطق تحت تصرف داعش که در فقدان سازماندهی مردمی شهرها را یک به یک به داعش تسلیم کردند، پیروی نکرد و در عمل ثابت کرد سازماندهی در برابر فاشیسم نه تنها ضروری بلکه ممکن است و برخلاف آنچه توسط ایدئولوژی مسلط "نرمال و طبیعی" و آنچه "هست" نامیده میشود از راه خواست "امر ناموجود" و از دل شرایط ناممکن به دست میآید. مقاومت کوبانی احضار امر ناممکن است و به میان کشیدن پای آرمانهایی که فاتحان خودخواندهی تاریخ دوراناش را پایان یافته نامیده بودند به دل وضعیتی که نیروهای ائتلاف برای حفاظت از آن به منطقه آمدهاند. بنابراین مسلم است که کوبانی در "ضدوضعیت" ایستاده است و فقط با حذف آن است که میتوان وضعیت را به نظم مستقر بازگرداند. کوبانی ثابت کرد که میتوان تنها با مقاومت نقاب از چهرهی فاشیسم برانداخت و نشان داد که پشت عنوان داعش کدام سیستم دستاندرکار فربه کردن خشونت است و نظم نوین منطقه تامین کنندهی منافع چه دولتهایی است. کوبانی نشان داد در غیاب رسانههای جریان اصلی که دربارهی وضعیت خودگردان کانتونها سکوت مطلق اختیار کرده بودند و تا مدتها در برابر وضعیت در حال محاصرهی شهر در سانسور خبری بودند و هماینک فونتهای درشت تیتر "کوبانی سقوط کرد" را از پیش آماده ساختهاند، میتوان با اتکا به قدرت مردم اطلاعرسانی کرد، افشا کرد، دست به مقاومت زد و امیدوار بود که حتا اگر شهر سقوط کند، با همهی عرصههای به غارت رفته و پایمال شده دوباره باز پس گرفته خواهد شد.
کندال مانیش، سازنده و یکی از خوانندهگان سرود «مارش روژئاوا»، گریلای یگانهای مدافع خلق است. همان نیرویی که در کنار یگانهای مدافع زنان بازوی مسلح مدافعان روژئاوا محسوب میشوند