صمد بهرنگی در اولدوز و عروسک سخنگو مینویسد: «خرگوش از راه رسید [...] وقتی چشمش به کرم افتاد، سلام کرد و گفت: عجب مجلس دوستانهای! کرم شبتاب گفت: رفیق خرگوش، من همیشه میکوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم. جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخرهام میکنند و میگویند: "با یک گل بهار نمیشود. تو بیهوده میکوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی." خرگوش گفت: "این حرف مال قدیمیهاست. ما هم میگوییم: هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است."»
حالا خیابانهای شهر، جنگل «شبتاب» است که در آن راه میافتد و پوسترهایش را به دیوارها، ستونها، باجههای تلفن و هر کجایی که بشود دیگران آن را ببینند میچسباند. «شبتاب» اینبار در همبستگی با هفتتپه پوسترهایش را چسبانده است. گمان میکردند با دستگیری کارگران مبارز و حامیانشان، با صدور احکام سنگین و پروندهسازی، با احضار و تهدید متعدد و مداوم کارگران هفتتپه همهچیز متوقف خواهد شد و نفهمیده بودند که کارگران هفتتپه تحت سیاستهای ریاضتی تحمیلشده توسط نظم مستقر سرمایهداری راهی غیر از ادامهی اعتصاب و مبارزه ندارند و کاری از عناصر خودفروخته و گردانهای سرکوب بر نخواهد آمد. امروز دومین هفته از آغاز دور جدید اعتصاب کارگران هفتتپه است، چنانکه پیداست زنده است باد.