سال جدید را از کجا باید آغاز کنیم؟ از بدن سوختهی یونس عساکره که حتا تلفظ صحیح نامش را بلد نیستیم؟ از بدن سوختهی فرخنده؟ از دانشجویان قتلعام شده در کنیا؟ از چشمهای کبود و ستارههای بزرگ؟ از لباسهای شیک در جوارِ کارگرانی که هرگز شیک نبودهاند، نمیتوانستهاند شیک باشند؟ از متفکران و مترجمان و شاعرانی که با فالوسهایشان فکر میکنند، مینویسند؟ از قهرمانهای «ملی» طبقهی متوسط؟ بورکراتهای معتدل و «ظریف» با ریشهای مرتب تا سردارهای عارف سپاه پاسداران و البته سیدی با عبای شکلاتی. از آنهایی که هیچکس صدایشان را نمیشنود؟ آنهایی که شمرده نمیشوند؟ آنهایی که تصویری ندارند؟ به تمامی آنها باز خواهیم گشت با این همه سال جدید را از آنجایی آغاز میکنیم که هیچبودهگان، همانهایی که بنا بود «قربانی» باشند، بنا بود از دیدن سرهای بریدهی آنها کاسبی رسانههای بزرگ رونق بگیرد، ماندند و در آیندهی خودشان، در آیندهی همهگان در هر کجای دیگری دخالت کردند. آنها ساختن فردا را از امروز آغاز کردند. سال جدید را از «روژئاوا» آغاز میکنیم، از قلب سرخ و تپندهی خاورمیانهی خونآلود.
در فلاخن چهاردهم ابتدا «سردار سعدی» از ارتباط روژئاوا به سرگذشت و سرنوشت خاورمیانه مینویسد، از مقاومت در برابر اسلام ارتجاعی و اسلام نولیبرال و از آلترناتیوی عملی که رو به مردم خاورمیانه، روی زمینِ سفت گشوده شده است. سپس «میشل نَپ» از آن چیزی مینویسد که در روژئاوا دیده است، از کمونها و تقابل آنها با دموکراسی پارلمانی، از خودمختاری و مسئلهی دولت_ملت و نیز از دستاوردهای شگفتانگیز زنان نه تنها در عرصهی مقاومت در برابر داعش بلکه در نبردی سهمگینتر با مردسالاری و ستم جنسیتی. آنگاه مهران جنگلیمقدم از تقلیل نبرد روژئاوا در گفتار مسلط مینویسد، گفتاری که روژئاوا را به کوبانی، کوبانی را به کلیشههای نظم مسلط و نبرد کوبانی را به نبرد میان تمدن و بربریت تقلیل میدهد تا آن بالقوهگی رهاییبخش، آن ایدهی راستین روژئاوا را در وضعیت ادغام کند. و بعد هژیر پلاسچی از تاریخ فرودستان مینویسد، از آن گذشتهی ناتمامی که در انتظار رستگاری است، از سنندج ۵۷ تا روژئاوای ۹۴ و برعکس.
فلاخن چهاردهم را اینجا بخوانید