در دویست و سیامین فلاخن از سرنوشت دو کشوری میخوانیم که نیروهای مبارز آن در وجه سلبی «براندازی» باقی ماندند و به سمت جهتگیری ایجابی «انقلاب» نرفتند، نیروهایی که گمان میکردند فعلن رژیمهای «مبارک» و «بنعلی» بروند و بعد سرنوشت همهچیز را «انتخابات آزاد» تعیین میکند و در نهایت حاصل تمام مبارزات انقلابی، تمام مبارزات شهدا و مجروحان و زندانیانِ شکنجهشده در ایام دیکتاتوری این شد که تحت حمایت دولتهای «آزادِ» جهانِ «آزاد» استیلای سرمایه باقی بماند و آنها که ستم طبقاتی در دولتهای پیشین کمرشان را خم کرده بود، آن دستفروشانی که آتش انقلاب تونس از بدن شعلهور آنها زبانه کشید و به مصر هم رسید، با همان کمرهای خم زیر بار استثمار و بهرهکشی بمانند. در مقدمهی «منجنیق» بر این فلاخن میخوانیم: «پیش از این در متن "در دوراهی انقلاب و براندازی" توضیح دادیم که یکی از مهمترین تفاوتهای "انقلاب" با "براندازی" در رویکرد ایجابی انقلاب به مسئلهی سرنگونی نظام حاکم است. یعنی سرنگونی نظم حاکم به شیوهها و به ترتیبی که امکان شکلگیری جایگزینی که آزادی و برابری را برای همهگان تضمین کند در درون آن تعبیه شده باشد و مبارزه برای جایگزینی نظم حاکم با آلترناتیوی ایجابی که ما آن را به نام "ادارهی شورایی" میشناسیم. در مقابل در رویکرد سلبی "براندازی" تنها مسئلهی مهم سرنگونی نظام حاکم است. همین منطق در رویکرد ظاهرن ایجابیای که تلاش میکند با اتحاد ضدفاشیستی-ضداستبدادی حول اصل جمهوری مبارزهی انقلابی و انقلاب را مرحلهبندی و مبارزهی طبقاتی را به آیندهی بعد از جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری به جای فاشیسم ولایی-سلطانی موکول کند، نیز دیده میشود و عاقبت آنچه انقلاب تونس و مصر نامیده میشد اما در واقع براندازی در تونس و مصر بود، به خوبی مختصات این "آینده" را ترسیم میکند. در واقع آیندهای که برخی از انقلابیون ایرانیِ ترسخورده از فاشیسمِ در کمین در مقابل جنبش قرار میدهند وضعیت حال تونس و مصر است و از همین جهت خواندن در مورد تونس و مصرِ پس از براندازی، بیواسطه با وضعیت ما مربوط میشود.» در فلاخن دویست و سیام خواهیم دانست چرا باید انقلابی بود نه برانداز.