هیچچیز تمام نشده است. از خاکسترهایمان برخواهیم خاست، از خیابانهای خونین و کوچههای خشم، از زن بودن برخواهیم خاست، دوباره و از نو. مرعوب شاه و شیخ نخواهیم شد، مرعوب دستگاه تولید و انتشار پلشتی در داخل و خارج، مرعوب بلندگوهای دروغ و فریب. امید خواهیم داشت و برای این امید نبرد خواهیم کرد. با بدنهای آویخته از دار و خونهای شتکزده بر نیزار، شعله خواهیم کشید از کران تا به کران و خلقی خواهیم بود شورشی و در عصیان. هیچچیز تمام نشده است. در این سنگر خواهیم ماند تا پایان، که به خون یاران سوگند خوردهایم.
در کاور این قطعه، بخش کوتاهی از کتاب نبرد طبقاتی در فرانسهی کارل مارکس را میخوانیم. آنجا که میگوید: «طبقهای که منافعِ انقلابیِ تمامی جامعه در آن متمرکز است، همین که دست به شورش زده باشد، بیدرنگ محتوا و مادهی فعالیت انقلابیاش را در موقعیت ویژهی خویش بازمییابد: دشمنانی که باید بر آنها غلبه کرد، اقداماتی که باید انجام گیرند و نیازهای مبارزه آنها را "دیکته" میکند؛ و نتایجِ اقدامات و اعمال خودِ این طبقه است که وی را به فراتر از اینها میکشانند«.
منم خلق شورش که آگه به راهم
به سر خشم صد کین، صدایم سلاحم
من آن لرزش تن که آویز بر دار
شتکهای خونم که گل شد به نیزار
منم خلق شورش که آگه به راهم
اگر در دل شب اسیر و ابیرم
من از چاه تکرار، من از حقه سیرم
به امید فردا دلایمن دلیرم
هزار برگ تاریخ چراغ مسیرم
منم خلق شورش که آگه به راهم
سیهچال ظلمت اگر بس عمیق است
که میل رهایی در آن چون غریق است
بدان قلب آتش در عمق مضیق است
پس آتشفشانم که موج حریق است
منم خلق شورش که آگه به راهم
منم خلق شورش که آگه به راهم
به سر خشم صد کین، صدایم سلاحم
نه مرعوب شیخم نه دنبال شاهم
زنم، مغزِ عصیان، به فردا نگاهم
منم خلق شورش که آگه به راهم
تو مرد مسلط، تو زنجیر پایم
تو تصویر ناجی و وهم پناهم
نه گنجشک زخمی، عقاب رهایم
گلویم مسلسل، گلوله صدایم
منم خلق شورش که آگه به راهم
من آن عزم رزمم نیفتاده از پا
نوا ساطع از نی، ز آبان و صد آه
به شب ماه روشن که رقصیده در چاه
کنون بستِ ظلمت ترک خورده از ما
منم خلق شورش که آگه به راهم
منم خلق شورش که آگه به راهم
به سر خشم صد کین، صدایم سلاحم
منم خلق شورش که آگه به راهم
به سر خشم صد کین، صدایم سلاحم