سال‌های بسیاری است که هرگاه سرکوب دانشگاه (شامل دانشجویان و اساتید) اوج می‌گیرد همه از اصطلاح «انقلاب فرهنگی» دوم و سوم و شماره‌های بعدی استفاده می‌کنند. این مسئله از سویی یادآوری دهشتی است که در جریان آنچه به «انقلاب فرهنگی» موسوم گشت؛ حوادثی که در فروردین ۱۳۵۹ جرقه‌ی آن زده شد و در روز ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ با هجوم دسته‌های شبه‌نظامی چماقدار و کمیته‌های انقلاب اسلامی به دانشگاه‌ها نمودی عملی یافت، بر دانشگاه سایه افکند. حوادث آن روزها چنان ترسی را بر دانشگاه‌ها حکم‌فرما کرد که تا دهه‌ها بعد وحشت آن حتی برای کسانی که از لحاظ سنی امکان تجربه‌ی عینی آن را نداشتند، نیز احساس شود. اما از سوی دیگر نام‌گذاری هر روند سرکوب دانشگاه به نام «انقلاب فرهنگی» و از این‌رو هم‌سان دانستن آن با وقایع فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۹، بخش مهمی از تاریخ را می‌پوشاند. آن بخشی از تاریخ که از قضا صرفا امری مربوط به گذشته نیست، بلکه بدون واسطه به «آینده»ای ممکن نیز مربوط می‌شود.

 

چرا دانشگاه را سرکوب می‌کنند؟

اولین پاسخ به چنین سوال بدیهی‌ای این است که مگر جایی از گزند سرکوب جمهوری اسلامی در امان مانده است؟ در واقع در شرایطی که حاکمیت توان مدیریت بسیاری از بخش‌های اجتماعی را به تمامی از دست داده یا آنها را تعمدا رها کرده، دستگاه سرکوب یکی از معدود بخش‌های حاکمیت است که هنوز، دست‌کم در بسیاری موارد، با دقتی ریاضی‌وار مشغول انجام وظایف محوله‌ی خود است. بنابراین سرکوب دانشگاه، مانند تمامی دوران حاکمیت جمهوری اسلامی، بخشی از روند سرکوب جامعه و جزئی جدایی‌ناپذیر از آن محسوب می‌گردد. هرچند در دوره‌های تاریخی متفاوت، این روند سرکوب کاملا از شدت و حدت اعتلای مبارزات درون جامعه نیز تاثیر پذیرفته و هرگاه حکومت بنا به ضرورتِ حفظ بقای حکمرانی‌اش، سرکوب در جامعه را شدیدتر کرده، هم‌زمان تهاجم شدیدتری را نیز به دانشگاه ترتیب داده است.

اما اگر بخواهیم کمی دقیق‌تر و متفاوت‌تر از تحلیل‌های غالب به سرکوب دانشگاه بنگریم، باید یادآور شویم که جمهوری اسلامی در چند دهه‌ی اخیر، بنا به دلایل متعددی که باید جداگانه به آن پرداخت، امکان اعمال کنترل سلب دهه‌ی شصتی به دانشگاه را از دست داده است. آن هسته‌های گزینش و تصفیه و پاکسازی که در جریان «انقلاب فرهنگی» تشکیل شد، تا سال‌ها نفس دانشگاه و دانشگاهیان را گرفت و مانع از ورود هزاران دانشجو به دانشگاه شد، دهه‌هاست که دیگر به آن شکل وجود ندارد. هرچند در مواردی مانند جلوگیری از ورود بهاییان به دانشگاه این موانع هم‌چنان تا حد زیادی وجود دارد، اما در موارد دیگر امکان جلوگیری وسیع از ورود عناصر «نامطلوب» برای دستگاه حکمرانی عملا موجود نیست. به یاد آوریم که در دهه‌ی شصت «گزینش»، «تصفیه» و «پاکسازی» فقط شامل دانشجویان عضو و هوادار سازمان‌ها و احزاب سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نمی‌شد و بسیاری کسانی که یکی از خویشاوندانشان بنا به دلایل سیاسی فراری، در زندان یا اعدام شده بودند نیز از ورود به دانشگاه‌ها منع ‌شدند. به یاد آوریم که بسیار بودند کسانی که نتوانستند به سوالات عقیدتی-سیاسی مسئولان گزینش پاسخ «صحیح» دهند و به همین بهانه از تحصیل محروم گشتند.

اما آنچه در سال‌های پس از آن به مرور این شکل از «گزینش»، «تصفیه» و «پاکسازی» را ناممکن کرد، نه با خواست و اراده‌ی مسئولان جمهوری اسلامی، بلکه نتیجه‌ی تحولاتی بود که در پس دوران خون‌بار دهه‌ی شصت در تمامی عرصه‌های اجتماعی نمود یافت. این تحولات اجتماعی و تاثیرات آن حتی بازوی دانشجویی حکومت در دانشگاه، یعنی دفتر تحکیم وحدت را نیز از درون متحول کرد و بخش قابل توجهی از آن را بدل به عناصری نامطلوب و مزاحم نمود که در نهایت در دوره‌های گوناگون و به شیوه‌های مختلف مشمول بخشی از هجمه‌ی سرکوب شود. پس بخش قابل توجهی از روند دائمی تصفیه و پاکسازی دانشگاه از مبدا به درون دانشگاه منتقل شد و این روند هم‌چنان ادامه دارد. در نتیجه زمانی که به اتفاقات امروز دانشگاه، یعنی اخراج گسترده‌ی اساتید و استادیاران و تعلیق و اخراج دانشجویان می‌نگریم، باید بدانیم با همان روندی سرکوبی مواجهیم که همواره وجود داشته و تنها بنا به نمود جنبش‌ها و تحولات اجتماعی اوج و فرود می‌گیرد و نمی‌توان به عنوان پدیده‌ای جدید یا نابهنگام از آن یاد کرد.

خلاصه آن که برای سازماندهی در جهت ساختن «دانشگاهِ آینده»، ابتدا باید افسانه‌ی «انقلاب فرهنگی چندم» را کنار گذاشت و به ارتباط اوج‌گیری شدت کنونی سرکوب با اعتلای مبارزات اجتماعی در جریان قیام ژینا توجه کرد. حتی می‌توان ادعا کرد که در تمامی این سال‌ها، دمیدن در افسانه‌ی انقلاب‌ فرهنگی چندم بخشا توسط کسانی صورت می‌پذیرد که از قضا خود در «انقلاب فرهنگی» واقعی نقشی جدی داشتند.

 

«انقلاب فرهنگی» چه بود و چه ربطی به آینده دارد؟

در جریان سرنگونی سلطنت پهلوی و در راستای پیشبرد، گسترش و اعتلای مبارزات انقلابی در بسیاری از اماکن و مناطق، از جمله در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی «کمیته‌های اعتصاب» شکل گرفت. کمیته‌هایی که در ابتدا مخفی بودند اما با کاهش توان سرکوب و عقب‌نشینی بازوهایش در عرصه‌های مختلف، حالتی نیمه‌مخفی-نیمه‌علنی به خود گرفتند و در روزهای پایانی عمر سلطنت پهلوی، در وضعیت انقلابی یعنی شرایطی که دیگر نه حکومت توان حکمرانی دارد و نه مردم می‌پذیرند که بر آنان حکومت شود، زمینه‌ی شکل‌گیری شوراهای دانشگاه را فراهم کردند. در این لحظه اداره‌ی اغلب دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی را شوراهایی به دست گرفتند که تعداد قابل توجهی از اعضای آن را همان اعضای کمیته‌های اعتصاب تکشیل می‌دادند. همان کسانی که در جریان مبارزات انقلابی ماه‌های منتهی به انقلاب، به واسطه‌ی مبارزاتشان اعتماد سیاسی بخش اعظم دانشجویان، اساتید و کارکنان دانشگاه را به دست آورده بودند. هرچند در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کرد که بر اساس اسناد موجود، ترکیب این شوراها در دانشگاه‌ها و حتی در دانشکده‌های مختلف یک دانشگاه متفاوت بود. در برخی شوراها این دانشجویان بودند که نیروی اصلی و عمده‌ی تشکیل‌دهنده‌ی شورا را شکل می‌دادند و در برخی دیگر ترکیبی از اساتید و دانشجویان و در موارد اندکی نیز ترکیبی از اساتید، دانشجویان و کارکنان دانشگاه این نقش را عهده‌دار بودند. درباره‌ی حدود و ثغور اختیارات این شوراها نیز تفاوت‌ها مشهود بود، اما بودند مواردی که تعیین محتوای مواد درسی، انتخاب اساتید، تعیین مدیران و روسای دانشگاه و دانشکده‌ها و نظارت بر امور مالی و اداری در حوزه‌ی اختیارات شوراها می‌گنجید. در معدود مواردی نیز که در دانشگاه یا دانشکده‌ای شورایی تشکیل نشد تا اداره‌ی امور دانشگاه را بر عهده بگیرد، دانشگاه تا مقطع «انقلاب فرهنگی» به مثابه منطقه‌ای آزادشده باقی ماند و مدیران و روسای منصوب از سوی حکومت نتوانستند مدیریت خودشان را بر دانشگاه اعمال کنند.

روایت مسلط در مورد «انقلاب فرهنگی» تمام این کیفیات را نادیده می‌گیرد و آن را به تقابل حکومت با سازمان‌ها و احزاب سیاسی مخالف فرو می‌کاهد. بر اساس اسناد و روایات موجود، گذشته از مناطقی مانند کردستان، ترکمن صحرا، بندرانزلی، محمره (خرمشهر) و... که تا مقطع «انقلاب فرهنگی» مورد تهاجم قوای مسلح جمهوری اسلامی (شامل ارتش، کمیته‌های انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران تازه‌تاسیس) قرار گرفته بودند، در بقیه‌ی مناطق و اماکن، احزاب و سازمان‌های سیاسی به فعالیت علنی یا دست‌کم نیمه‌علنی خودشان ادامه می‌دادند. هرچند با محدودیت‌هایی نظیر تخلیه‌ی اجباری ستادها و دفاتر مواجه بودند و تجمعاتشان دائما مورد هجوم دسته‌های چماقداری قرار می‌گرفت، اما تا بیش از یک سال بعد از «انقلاب فرهنگی» نیز در اغلب مناطق به حضور اجتماعی خودشان ادامه دادند. بنابراین پرسش اساسی آن است که چه مسئله‌ای در دانشگاه وجود داشت که باید با تهاجمی همه‌جانبه و کشتاری خون‌بار با آن برخورد می‌شد؟

فرو کاستن مسئله‌ی بنیادین «انقلاب فرهنگی» به تهاجم برای پایان دادن فعالیت احزاب و سازمان‌های سیاسی، که از قضا با روایت جمهوری اسلامی نیز منطبق است، تنها بازگوکننده‌ی بخش کوچکی از ماجراست. برای درک درست مسئله باید دانست این احزاب و سازمان‌های سیاسی، غیر از فعالیت‌های معمولی که در بیرون از دانشگاه نیز داشتند، در خود دانشگاه چه می‌کردند. اتفاقا دلیل اصلی «انقلاب فرهنگی» که کمتر مورد توجه قرار گرفته، با دلایل تهاجم مسلحانه به کردستان، ترکمن صحرا، محمره (خرمشهر) و... مشابهت‌های فراوانی دارد. مسئله‌ی حکومت به صورت مشخص اعمال قدرت حکمرانی بر دانشگاه بود. امکانی که دقیقا توسط شوراها از آن سلب شده بود و حکمرانی‌اش را مختل می‌کرد. البته که ترکیب این شوراها آنگونه بود که اکثریت قاطع اعضای آنها اعضا و هواداران سازمان‌ها و احزاب سیاسی مخالف جمهوری اسلامی بودند، اما مسئله نه صرفا اعضا و هواداران، بلکه دقیقا خود «شورا» و اداره‌ی شورایی دانشگاه بود که در «انقلاب فرهنگی» مورد هجوم قرار گرفت. تاخت و تاز حکومت به دانشگاه برای آن بود که بتواند بر آن حکومت کند و این جز با سلب اختیارات شوراها و واگذاری آن به مدیران دولتی-حکومتی ممکن نبود. بر این اساس است که عضویت همزمان علی شریعتمداری (وزیر فرهنگ و آموزش عالی دولت مستعفی بازرگان) و حسن حبیبی (سرپرست این وزارتخانه در کابینه‌ی هنوزتشکیل‌نشده‌ی بنی‌صدر) در ستاد مرکزی سازماندهی تهاجم مسلحانه و اشغال دانشگاه‌ها موسوم به «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، بهتر فهم می‌شود.

پس دوباره تکرار می‌کنیم؛ روایتی که روند سرکوب دائمی به مثابه‌ی بخشی جدایی‌ناپذیر از شیوه‌ی حکمرانی جمهوری اسلامی را نادیده می‌گیرد و با شدت‌گیری هر موجی از اخراج دانشجویان و اساتید، بلافاصله از «انقلاب فرهنگی» دوم و سوم غیره نام می‌برد، در حقیقت محتوا و هدف اصلی «انقلاب فرهنگی» را تحریف می‌کند؛ امری که صرفا به تحریف روایتی تاریخی محدود نمی‌ماند و در مسیر مخودش کردن آینده‌ای ممکن گام می‌گذارد.

 

دانشگاه اول اردیبهشت، دانشگاه آینده

در شماره‌های پیشین گفتیم که از امکان‌های تخیل دانشگاه آینده خواهیم نوشت. اما برای این تخیل همواره باید به گذشته بنگریم. برای ترسیم دقیق کشمش‌های رهایی‌بخش بر سر مسئله‌ی دانشگاه راهی جز بازگشت به «اول اردیبهشت ۱۳۵۹» پیش رویمان نیست. دقیقا به همین دلیل است که ما از میان روزهای مهم و تاریخ‌ساز در جنبش دانشجویی، برای مثال ۱۶ آذر یا ۱۸ تیر، نام اول اردیبهشت را برای کمیته‌ی خودمان برگزیده‌ایم. چون اعتقاد داریم همه‌چیز از اول اردیبهشت آغاز می‌شود و به آن بازمی‌گردد.

اول اردیبهشت روز آغاز سلب اختیار از دانشگاه رهایی‌بخش و اعمال حاکمیت دانشگاه حکومتی بر نهاد آموزش عالی بود. آنچه که در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ سرکوبش در دانشگاه آغاز شد، شکلی از اداره‌ی جمعی امور بود که نه در دوران سلطنت پهلوی امکان آن وجود داشت، نه در دوران جمهوری اسلامی و نه در هر شکل دیگری از حکمرانی که ملازم سلب اختیار از ذی‌نفعان دانشگاه باشد. منظور از ذی‌نفعان دانشگاه، دانشجویان، اساتید و کارکنان دانشگاه هستند که بقا و نحوه‌ی اداره‌ی دانشگاه به زندگی و سرنوشت آنان مربوط است و در ضمن حاوی دفاع از خیر عمومی باشد. دانشگاهی که توسط شوراهای برآمده از دانشجویان، اساتید و کارکنان دانشگاه اداره شود، دانشگاهی نیست که بتوان آن را خصوصی کرد و امکاناتش را به شرکت‌های پیمانکاری واگذار نمود، دانشگاهی نیست که بتوان کسی را به دلایل عقیدتی و سیاسی از آن اخراج کرد، محتوا و نحوه‌ی ارائه‌ی دروس توسط کسانی تعیین می‌شود که بناست آن دروس را بخوانند یا آن را ارائه کنند، مدیران دانشگاه نه از بالا و برای حفظ منافع حاکم بلکه از پایین و برای حفظ منافع دانشگاه تعیین می‌شوند و هر لحظه امکان عزل و تعویض آنان وجود دارد. در چنین دانشگاهی نه فقط دست حاکم از دانشگاه کوتاه خواهد شد، بلکه دست بانک‌ها و شرکت‌ها و سرمایه‌گذاران بخش خصوصی نیز از نهاد آموزش بریده می‌شود. و تنها راه بازگرداندن نهاد آموزش به آموزشی رهایی‌بخش همین است. شکلی از اداره‌ی جمعی امور که امکان خلاقیت و ابتکار را نه بنا به مصالح حاکم یا نیازهای بازار، بلکه بنا به مصالح جامعه فراهم می‌کند. در این مورد بیشتر خواهیم نوشت.

مهر ۱۴۰۲

کمیته دانشجویی اول اردیبهشت