سرمایهداری هیولایی هزار دست و پا است که در طول حیاتش بنا بر ضرورتها، اعضای جدید با پیچیدگیهای خاص خود در جهت حفظ و بقا از پیکرهاش بیرون زده و رشد میکند. مثلا میتواند عناوینی برای «کار کردن» جور کند که سعی دارد با آن صورت نابرابر کار کردن را بپوشاند. عناوینی چون پرسنل، کادر، کارکنان، عضو و... تا کلمهی «کارگر» به کار نرود. چراکه گویی کارگر از پیش، چنان بیارزش قلمداد شده که اطلاق آن به کسانی که کار میکنند جسارتی اجتماعی به حساب میآید. انگار که این نامگذاریها قرار است تاریخی را پنهان و از افشای رازی جلوگیری کند: اینکه کلمهی کارگر در مقابل با کلمهی کارفرما یا صاحبکار قرار گرفته است. اینگونه از کارگر «کارگرزدایی» میشود تا این توهم پدید آید که کسی در مقابل کسی قرار ندارد و هرچه هست چیزی جز همکاری(!) نیست و حاصل کار این همکاران با یکدیگر تقسیم و مصرف خواهد شد. پس کارگر کیست؟ به بیان ساده، کارگر کسی است که مالکیتی بر ابزار تولید ندارد و مجبور به فروش نیروی کار خود در قالب زمان است. هر کسی که برای یک «دیگری» کار میکند. فرقی نمیکند دیگری، دولت باشد یا شرکتهای خصوصی، یا خانوادهای از طبقهی بورژوا که بخشی از کارهای خانه و روزمرهشان را به کارگران خانگی محول میکنند. کارگر، همان پرستاری در بیمارستان، معلمی در مدرسه، فروشندهای در فروشگاه، مهندسی در ادارهی برق، منشیای در شرکت یا مطب، گارسون یا ویتر یا صندوقداری در رستوران یا کافه و در نهایت تمام بیثباتکاران و مزدبگیران است.
مالکیت ابزار تولید در اختیار طبقهی سرمایهداری است که عملا نقشی در تولید ندارند و کارگر صاحب چیزی جز نیروی کارش نیست. این جنس از مالکیت به صاحبانش توان و امکان استثمار هرچه بیشتر طبقهی کارگر را میدهد و با سود حاصل از کار کارگران، شدت و قدرت بیشتری میگیرد. سرمایه که خود حاصل کار اجتماعی کارگران است آنچنان انباشت میشود که گویی سرمایه، کار را بهوجود آورده و نه برعکس! درآمد کارگران تنها بخش اندکی از سودی است که سرمایهدار، از کارشان بهدست میآورد. مابقی دوباره وارد تولید شده تا از نو چرخهی استثمار شروع به کار کند. این روند تکراری و همیشگی، سرمایهدار را سواره و کارگر را پیاده نگه میدارد. در پی این شرایط و مناسبات مادی، اخلاقیات و افکاری در جامعه نهادینه میشود که ارزشهای جامعه را تعیین میکند. این ارزشها به شکل وارونهای واقعیت پیدا میکنند و در نهایت قداست و ستایش سرمایه و سرمایهدار خروجی غیرقابل انکار آن است. بدینشکل که هرچه به ثروت و پول ختم شود با ارزش جلوه داده شده و هرآنچه به کار و زحمت منتهی شود، از آن روی که سهمی از همان ثروتی که بوجود آورده به آن تعلق نمیگیرد، رنگ خاری و شرم به خود میگیرد.
با توجه به توضیحات دادهشده، حال با این پرسش روبرو میشویم که چه باید کرد؟ در وضعیتی که تضاد کار و سرمایه وجود دارد ما کارگران راهی نداریم جز اینکه دست به تغییر وضعیت موجود بزنیم. این تغییر در قدم اول نیاز به آگاهی ما دارد. آگاهی از وجود دشمنی مشترک به نام سرمایهداری و شناخت دشمن طبقاتیمان (طبقهی سرمایهدار) و سپس تحقق مهمترین اصل رهایی: اتحاد طبقهی کارگر.این اتحاد نه تنها باید اتحاد کارگران تولیدی در کارخانه و کارگاهها باشد که باید پیوند زنجیرهوار تمام کارگرانی باشد که به کارهای بازتولیدی مشغولند، کارگرانی که هر روز با عناوین مختلف استثمار میشوند و زنان خانهداری که کار شبانهروزیشان نامرئی است. ما کارگران متحد میشویم چراکه «رهایی، فردی ممکن نیست».
هستهی اخگران-کمیتهی غیبی نسوان
اردیبهشت ۱۴۰۳