بیستم بهمن ۱۴۰۳ تعدادی از جوانان شهرستان «دهدشت» واقع در استان کهگیلویه و بویراحمد پس از افروختن آتش در محلاتی همچون کوی گلزار به سمت فلکه‌ی اصلی شهر حرکت کردند و جرقه‌ی اعتراضاتی چند روزه را زدند که در ادامه به «لیکک بهمئی» نیز کشیده شد. تصاویر دیوارنویسی‌هایی از سایر شهرهای لرتبار در یاسوج، مسجد سلیمان و... در حمایت از این اعتراضات منتشر شده و عاطفه طاهری‌نیا، کامران بوذری، پوریا براتی، امیرحسین جعفری، حسین پریسایی، جابر فروغی، احمد نورمحمدی، علیرضا پریسایی و حمید پریسایی نام دستگیرشدگانی است که تا به امروز احراز هویت شده‌اند. بنا به اطلاعات به‌دست‌آمده این شهرها تحت کنترل امنیتی‌-نظامی حاکمیت درآمده‌اند و امکان ادامه‌ی اعتراضات خیابانی با چنین وضعیتی در این مناطق چندان قابل پیشبینی نیست. همچنین قابل پیشبینی نیست که آیا به سیاق قیام‌های گذشته از دی‌ماه ۹۶ به بعد، جرقه‌ی در حال خاموشی با سرکوب نقاط آغازین، از شهرهای دیگر زبانه بکشد یا نه. هرچند از سویی با شعارهای کلی‌ای همچون «مرگ بر خامنه‌ای»، «مرگ بر دیکتاتور» و «از دهدشت تا تهران اتحاد اتحاد» که تاکنون سر داده شده شاید نتوان به ماهیت دقیق این اعتراضات پی برد اما از دیگرسو آنچه از فضای مجازی رصد می‌شود، تاکنون هر جریانی تلاش داشته تا ماهیِ مرده‌ی خود را در آن فرو کند و صیدی نمایشی به نام بزند. برخی آن را در یک تحلیلِ نه چندان بی‌اساس به وضعیت تشدید روزافزون فشار اقتصادی و مواجهه‌ای فوری به افزایش قیمت دلار نسبت داده‌اند، برخی به خشمی صرفن هویتی اشاره کرده‌اند و برخی دیگر، خصوصن رسانه‌های مسلطِ دست‌راستی آن را از محتوای طبقاتی-حاشیه‌ای‌اش تهی کرده و با دست گذاشتن بر تک‌صدایی نامتجانس از مرکز و از «اکباتان» با شعار «رضاه شاه روحت شاد» زمینه را مستعد یافتند تا بار دیگر بر «فتنه‌گران پنجاه و هفتی»، خاصه و مصادفن در بهمن ماه، تف و لعنت بفرستند. اما امری که در این میان به آن چندان توجهی نشده، امتدادیافتگیِ متاخر قیامِ گرسنگان است و انعکاس هم‌زمان و مکرر عناصر طبقاتی-اتنیکی آن در چنین اعتراضاتی. قیامی به مثابه تلاقی‌گاهی انباشته و پنهان از ستم ملی برمحوریت معین طبقاتی که حالا اطفالِ نوظهورش را در جغرافیایی دیگر، اما همچنان همسو و متجانس به آغوش می‌کشد. درست به خاطر داریم که در قیام گرسنگان نیز جدال بر سر مصادره و نام بود و کامِ مکدر کسانی که با طبقات فرودست و محروم حاشیه خصوصن در خلق لر بی نسبت‌اند. به خاطر داریم در قیام گرسنگان ده‌ها تن از شهرهای لرتبار از جمله فارسان، ایذه، باباحیدر، اندیمشک و... آغازگر و در مرکزیت این قیام بودند؛ هرچند در ادامه چند شهر دیگر نیز به آن پیوستند. علی‌رغم مغفول‌ماندگی و عدم تاکید غالب جریانات بر این خصایص، می‌توان قیام گرسنگان را با دو عنصر طبقاتی و اتنیکی بازشناسی کرد. سویه‌های اتنیکی قیام را شاید بتوان در بهره‌گیری از ابزارهای سازمان‌یابی، مناطق ایجادگر و پیش‌برنده‌ی قیام و پاسخ به حمایت‌طلبیِ مناطق درگیر که بعضن رنگ و بوی طایفه‌ای و ایلی نیز داشتند، جست‌وجو کرد. اما هم‌زمان چرایی ایجاد این خشم مبارزاتی در کلیت خلق لر، که منجر به شکل‌گیری قیام «گرسنگان» هرچند با سویه‌های «اتنیکی» نیز گشته و همچنین پیگیریِ آلترناتیوی «اتحادطلب» و رهایی‌بخش برای آن، در نهایت امر، ما را به طبقه و مبارزه‌ی طبقاتی برمی‌گرداند و متحدین خود را می‌طلبد. خشم انباشت‌شده در لرها، که پیوسته همچون انبار باروتی در اعتراضات پیاپی به وضعیت انفجاری مبدل می‌شود، آمیخته‌ایست از نمودهای واضح چنین اصل و بنیانی در سرمایه‌داری به مثابه نظامی که خود، ستم ملی را ایجاد کرده‌، از تداوم آن سود می‌جوید و برای برقراری خویش به چنین شکاف‌های درون‌طبقاتی‌ای نیازمند است. نمودهایی همچون نرخ بعضن رکورددار و همواره در اوج بیکاری و فلاکت، غارت منابع، تهاجمات ویرانگر طرح‌های نئولیبرالی به زیست‌بوم این مناطق، محرومیت و تحقیر سیستماتیک و... از قضا همگی ماهیت طبقاتی دارند و با هیچ متر و معیاری نمی‌توان رفع آنان را بدون ضرورت مبارزه‌ای طبقاتی صورتبندی کرد. اگر حتی به آمار و ارقام رسمی بیرون‌آمده از نهادهای حکومتی نیز بسنده کنیم طبق بررسی‌ها و آمارهای ارائه‌شده از مراکز رسمی، استان چهارمحال و بختیاری -به عنوان استانی محوری در قیام گرسنگان- در پاییز سال ۱۴۰۲ بیشترین میزان نرخ فلاکت را در میان استان‌های ایران داشته است. چیزی نزدیک به ۶۲.۳ درصد. باید در نظر گرفت در محاسبه‌ی نرخ بیکاری، هر کسی که در هفته بیش از یک ساعت کار کند شاغل محسوب شده و در این آمار حساب نمی‌شود. با وجود چنین تعریف بی‌پایه و اساسی از بیکار و مفهوم بیکاری کماکان نرخ بیکاری نیز در استان چهارمحال و بختیاری، ۱۱.۲ درصد بوده است. در ده سال گذشته از حیث شاخص فلاکت، که مجموعی است از نرخ بیکاری و تورم، سه استان لرتبار لرستان، چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد هر کدام به ترتیب چهار، دو و یک بار در صدر استان‌های ایران قرار گرفته‌اند. شعارِ «ایما همه بیکاریم/ خداتونه دراریم» که توسط معترضان خرم‌آباد در دی‌ماه ۹۶ سر داده شد، گواهی دقیق بر فلاکت وضعیت خلق لر است و خواست معیشتیِ مشخص آنان.

اینک در همین جغرافیای فلاکت و به‌حاشیه‌رانده‌شدگیِ خلق لر که در کهگیلویه و بویراحمد نیز دقیقن با همین مصائب دست‌وپنجه نرم می‌کند، اعتراضی چند روزه رقم زده شده است. آن هم در شرایطی که بعد از فروکش قیام ژینا شاهد موجی از افسردگی و دلمردگی در اغلب مناطق ایران هستیم. از وسواس و انکار بر سر نام و مدعیان این اعتراض که بگذریم، پر واضح است که محرومیت و بیکاری رکوردار این استان در حالی برای ساکنین خشم مضاغف ایجاد کرده که بیست و پنج درصد از منابع نفتی و گازی کل کشور در این استان قرار گرفته و دومین تامین‌کننده‌ی نفت ایران (بعد از خوزستان) است. به جز دو شهر یاسوج و گچساران، در سایر شهرهای این استان امکانات و تمهیدات اشتغالی موجود نبوده و دلیل حضور چشمگیر این استان از خیزش دی‌ماه ۹۶ تا کنون بر بستر اعتراضات طبقاتی-حاشیه‌ای نیز چیزی نیست جز معیشت تاریخن بربادرفته‌ی ساکنین آن. شهر دهدشت به عنوان محور این اعتراضات چندروزه، مرکز شهرستان کهگیلویه مشتمل بر هشت شهرستان بویراحمد، گهگیلویه، گچساران، دنا، بهمئی، چرام، باشت و لنده است که در سال ۱۳۹۵ به ترتیب دارای نرخ بیکاری ۱۷/۸، ۱۶/۵، ۲۲/۳، ۱۱/۹، ۲۰/۶، ۱۵/۲، ۱۳/۶ و ۱۷/۷ درصد بوده‌اند. نرخ بیکاری کل استان نیز ۱۷/۷ درصد بوده است. شهرستان کهگیلویه با نرخ ۱۶/۵ درصد بیکاری، رتبه‌ی پنجم در استان را دارد. نرخ بالای بیکاری در دهدشت نیز همانند سایر مناطق لرتبار حاشیه‌ای، این شهر را به انباری تبدیل کرده است برای صدور ارتش آواره‌ی نیروی کار به سایر مناطق مرکزی همچون شیراز، تهران و یزد، یا مناطق صنعتی مانند عسلویه، چابهار، ماهشهر و...

در تعیین بافت محلات دهدشت، سابقن عنصر طایفه از عاملیت بالایی برخوردار بود. طی سالیان اخیر اما چهره‌ی شهر دستخوش تغییراتی شده است. در اینجا نیز همچون سایر نمونه‌های مشابه -برای مثال شهر ایذه- یکی از دلایل شکل‌گیری چنین تغییرات بافتاری، خصوصن با پیدایش نتایج طرح‌های نئولیبرالیستی در زیست‌بوم این مناطق، شدت‌گیری عامل «مهاجرت» است؛ مهاجرتِ دوسویه از شهر محروم و حاشیه‌ای به شهرهای بزرگ و مرکزی و همچنین تسریع اسکان عشایر و ورود وسیع‌تر روستاییان از مناطق پیرامونی. عشایری که پیش‌تر اقدام به سکنی‌گزینی در شهرهایی از این‌دست می‌کردند از لحاظ طبقاتی خصلت‌های متفاوتی با عشایر کنونی داشتند. آنان عمدتن با فروش مال و گله و دارایی و تهیه‌ی امکانات رفاهی بیشتر، در قیاس با عشایر کنونی امکانات ادغامیِ بیشتری نیز با زیست شهری داشتند. امروزه عشایری که از یک تاریخ بلندبالای سیاست‌های اسکان اجباری جان به در برده‌اند گویا در یک روند محتوم اقتصادی با تقسیمات مکرر خانوارها و تبدیل شدن به واحدهای کوچک و کوچک‌تر برای بقا و به همین میزان از دست دادن آنچه مایملک زیست عشایری بوده، محکوم به اسکان سریع حاشیه‌ای در شهرها شده و به نیرویی خشمگین در قیام‌های سالیان اخیر مبدل شده‌اند. بخش روستاییان مهاجر که در نسبت با عشایر گروه جمعیتی بزرگتری را در دهدشت به خود اختصاص داده‌اند، به خاطر بحران خشکسالی، آتش‌سوزی‌هایی که به زعم برخی از اهالی، تعمدی بوده -و به هدف کوچاندن جامعه‌ی روستایی و خالی از سکنه کردن برخی مناطق جهت اعمال پروژه‌های احتمالی حکومت برافروخته می‌شود-، محرومیت و مشکلات ناشی از تضاد عمیق مناطق روستایی-شهری در برخی مناطق و... طی سالیان اخیر بخش اصلی جامعه‌ی مهاجر را تشکیل داده‌اند. عمده اشتغال ساکنین دهدشت از گذشته تا کنون، کماکان کشاورزی و دامداری در مختصات زیست شهری است که دلایل پیش‌تر ذکرشده‌ از شکاف‌ها و معضلات اقتصادی و زیست‌محیطی، این بخش‌ها را نیز عمیقن متضرر کرده است.

شهر دهدشت همچون بسیاری از شهرهای لرتبار حاشیه‌ای دیگر، از خیزش دی‌ماه ۹۶ تا کنون در مبارزات خیابانی حضوری رادیکال و برقرار داشته است. فراموش نکرده‌ایم که در قیام ژینا چندین‌مرتبه، شهر توسط مردم تسخیر شد و معترضانی همچون «پدرام آذرنوش» و «مهرداد بهنام اصل» که در روزهای اخیر نیز دوباره نامشان را معترضان بر پلاکاردها نوشتند و در شهر چرخاندند، طی همین قیام شهید شدند. علی‌رغم سرکوب سنگین و پیوسته‌ی دهدشت در قیام‌ها، وضعیت انفجاری‌ این شهر منجر به شکل‌گیری تحرکاتی از جنس اعتراضات اخیر می‌شود.

به وجه دیگر مبارزات با خصلت‌های مشخص‌تر طبقاتی اگر بپردازیم، با اینکه امکان قوت‌گیری جنبش‌های صنفی به خاطر نوع قشربندی طبقاتی نیروی کار در برخی مناطق غیرصنعتی همچون دهدهشت با موانع و محدودیت‌های فراوانی روبه‌رو است، اما بخش‌های متعددی از نیروی کار خدماتی این شهر طی سالیان اخیر در تلاش بوده تا خود را در نوعی همصدایی با مبارزات صنفی-طبقاتی سایر نقاط پیوند زند و بخشی متحد از پیگیری منافع طبقه‌اش باشد. برای مثال نگاهی به اعتراضات پرستاران بیمارستان خمینی دهدشت در مهرماه ۹۶، مرداد ۹۷، اردیبهشت ۹۸، شهریور ۹۹ و... گویای این مدعاست. از جمله مبارزات دیگر از این‌دست می‌توان به اعتصابات رانندگان کامیون در خرداد ۹۷، اعتراضات مکرر کارگران شهرداری و همچنین اعتصابات معلمان اشاره داشت. اما این بخش از مبارزات نیز به دلیل دستِ باز حاکمیت در مختصات چنین شهرهایی جهت شناسایی سریع‌تر فعالان و تحت کنترل قرار دادن آنان و بنابراین سرکوب فوری، به نوعی بسته و در خود باقی مانده است. چنین فقدانات و محدودیت‌هایی در مسیر تدارک انقلابی را شاید بتوان در وجه سازمانده دیگری به امداد طلبید.

شکل‌گیری و قوام هسته‌های سیاسی می‌تواند از سویی رکن امتدادگر و آگاهی‌بخش در شرایط غیر از قیام و اعتراضات خیابانی باشد‌‌. از سوی دیگر در وضعیتی که بنا به دلایل ساختاری بخش اعظم نیروی کار همچون نمونه‌ی شهر دهدشت به مهاجرت اجباری و بی‌ثباتی مکرر وا داشته می‌شود و بخش‌های دیگر آن برای ظهور صنفی با موانع و محدودیت‌های مضاعفی مواجهند، چنین عنصری می‌تواند به مثابه ارگان مخفیِ سازمان‌دهنده و کیفی و به عنوان تسهیل و تقویت‌کننده در ایده‌سازی و ایده‌یابی بر بستری مشخص، در کنار این بخش از طبقه نیز بایستد. علاوه بر این، چه در جریان قیام‌ها و چه در شرایط قوت‌گیری و انسجام مبارزات صنفی، خصوصن به خاطر سنگینی سرکوب در این مناطق، نقشی امدادی و جبران‌گر در فقدان‌ پیوندها و ارتباطات مخفیِ درون‌طبقاتی را ایفا کند.

خیزش‌های منطقه‌ای و سراسری سالیان اخیر، بیش از پیش ضرورت شکل‌گیری چنین ارگان سیاسی‌ای را در پیکره‌ی انقلابی، برای دوام و بقا و همچنین یافتن افقی استراتژیک پیش کشیده‌اند. هسته‌ها و کمیته‌هایی نیز شکل گرفتند، مسیری را در نخستین تجربه‌هایشان طی کردند و هرچند غالبن ناتوان از بقا و استحکام‌یابی رفته رفته منحل شدند اما همواره درس‌هایی دارند از امکانات و ساخت امکاناتِ شکل‌گیری‌شان، همچنین از موانع و دلایل برقراری یا انحلالشان. آن ضرورت محتوم انقلابی که همچنان بر جای و باقیست و سرنوشت اعتراضات خلق‌های مختلف در قامت‌های مختلفِ مبارزه‌ی طبقاتی را رقم خواهد زد سازمان‌یابی و سازمان‌‌دهی‌ست در افقی استراتژیک.

اهمیت خیزش بهمن دهدشت در این است که هم‌هنگام با فتح شهرهای بزرگ توسط هیولای ناچاری و دست‌بستگی، درست همان زمان که اعمال فردی تکثیرناپذیر و اغلب عمیقن نهیلیستی مورد ستایش قرار می‌گیرند، بار دیگر این مردمی از به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ترین نقاط تلاقی ستم ملی و ستم طبقاتی هستند که به خیابان می‌آیند و کلمه‌ی «شروع» را بر دیوار می‌نویسند. با این وجود دقیقن باید رو همین خیابان‌ها هشدار داد که وقتی از «دهدشت» به سوی «تهران» خواهان اتحاد بشویم و روشن نکنیم این «تهران» دقیقن کدام تهران است، پاسخ را صدایی خواهد داد که از شهرک اکباتان و پشت پنجره‌های امن روح رضاشاهی را به مدد می‌خواند که خون مردم لر از دستان او می‌چکد و منحط‌ترین لایه‌های اپوزیسیون جمهوری اسلامی، لابه‌لای پوشش دقیقه به دقیقه‌ی سیرک رضا پهلوی و کنفرانس امنیتی مونیخ، به میانجی رسانه‌ی پربیننده‌ی خودشان تلاش می‌کنند طنین صدای خیابان‌های دهدشت را در شادی روح رضا شاه ادغام کنند تا صدا به گوش آن تهرانی که می‌تواند طنین صدای فقر و گرانی را در زندگی خودش هم بشنود نرسد.

بهمن ۱۴۰۳