مقدمه
با وجود گذشت نزدیک به سه ماه از قتل امیرمحمد خالقی، دانشجوی ۱۹سالهی دانشکدهی مدیریت دانشگاه تهران و اعتراضات متعاقب آن چرا اصرار داریم که در این مورد بنویسیم؟ میشد اکنون که بنا به خواست دانشجویان دانشگاه همراه با «حجاببان» دیگر «نگهبان» هم دارد به اکنون و آینده بپردازیم، اما میخواهیم به اعتراضات بعد از قتل خالقی بپردازیم چرا که آن را یکی از لحظاتی میدانیم که شدت موجود در آن موجب شده است محتوای حقیقی اعتراضات بعد از آن قتل و برخی وقایع دیگر مرتبط با آن، به درستی آشکار نشود؛ شدتی که خود ما و رفقای ما را هم در بر گرفته بود. اکنون با فاصلهای نسبتا مناسب از آن وقایع میتوانیم بازگردیم و نگاهی بیندازیم به آنچه گذشت و آنچه در پی آن آمد.
اعتراضات دانشجویی به قتل «امیر محمد خالقی» هرچند در آغاز نقطهی روشنی در فضای عمومی مینمود، اما تمرکز عمیق بر لایههای این اعتراض و مابهازای سیاسی آن، پرسشهایی جدی را برابر دانشجویان مبارز میگذارد. این پرسشها، اگر در متن اعتراضات به درستی مورد توجه قرار میگرفتند، میتوانستند ماهیت این خیزش را عمیق و تأثیرگذار کنند. چرا اعتراضات دانشجویی در واکنش به ناامنی به جای ریشهیابی اقتصادی-اجتماعی ماجرا، بیشتر معطوف به تأمین امنیت خوابگاهها و فضای دانشگاه در قالب مطالبهای از حکومتی به غایت امنیتی شد؟ چرا مطالبهی اصلی، عملا منتج به کنترل بیشتر محیطهای دانشگاهی از طریق ایجاد کیوسک پلیس یا نصب دوربین شد، آنهم توسط همان نیروهای امنیتیای که دانشجویان را سرکوب کردهاند؟ این واکنشها چگونه زمینه را برای پیشبرد سیاستهای سرکوبگرانهی حکومت هموار کرده و میکند؟ و در نهایت، آیا تحلیلهایی که مسئله را صرفاً به مسئولیت فردی تقلیل میدهند، چیزی جز مانیفست نئولیبرالها برای تبرئهی نظام سرمایهداریاند؟
دانشجویان و مطالبهی امنیت: صدایی طبقه متوسطی؟
آیا طرح مطالبهی امنیت از سوی بدنهی دانشجویی نباید ما را متوجه این موضوع کند که این شکل از طرح بحث ناشی از هژمونیک شدن طبقهای است که دانشگاه را فتح کرده و اکنون از حکومت میخواهد در برابر جامعهای «وحشی» از امنیت او محافظت کند و درست مانند محلههای بالاشهر برای محیط اطراف محل تحصیل و زندگی دانشجویان نگهبان شب قلچماق بگمارد؟ زمانی نهچندان دور دانشجو با این مشکل داشت که دیوارهای دانشگاه میان او و کارگران و فرودستان فاصلهی کاذب انداخته و حتی بحث این مطرح بود که دانشگاهی که به واسطهی زحمتها و رنجهای کارگران برپا شده، حالا چرا باید خادم خواستههای صاحبان سرمایه باشد. زمانی نهچندان دور، در هنگامهی مبارزات کارگران هفتتپه و فولاد اهواز در سال ۱۳۹۷، دانشجویان شعار میدادند «فرزند کارگرانیم، کنارشان میمانیم» اما حالا انگار دانشجو نخبهای شده است که باید بیشتر از هر گروه دیگری در جامعه مورد تکریم قرار گیرد و حاکمیت حول آنها دیوار امنیتی بکشد. اینجاست که میگوییم دانشگاه توسط فرزندان طبقهی سرمایهدار، لایههای بالایی طبقهی متوسط و ایدئولوژی آنها، «اشغال» شده است. دلایل این اشغال خود مسئلهای جداگانه است اما کمابیش بر همگان آشکار است که چطور مکانیزم «اقتصاد سیاسی کنکور» عملا امکان ورود فرزندان کارگران و فرودستان را به دانشگاه سختتر کرده است.
تناقض در مطالبهی امنیت: چه کسی امنیت دارد؟
هر روز در سراسر کشور صدها زورگیری منجر به جراحت یا حتی مرگ رخ میدهد. افرادی در جریان این خشونتها داراییهایشان را از دست میدهند، زخمی میشوند و گاه جان میبازند، اما بهندرت اعتراضی اجتماعی در این ابعاد برای آنان شکل میگیرد. چرا مرگ «امیر محمد خالقی» اینچنین برجسته شد؟ آیا مسئلهی واقعی، ناامنی در جامعه است یا دانشجو بودنِ قربانی و موقعیت خاص دانشگاه تهران موجب چنین واکنشی شد؟ اگر مسئلهی واقعی، ناامنی است، چرا وقتی کولبران، کودکان کار و کارگران معدن قربانی خشونت سیستماتیکِ ناشی از ناامنی اقتصادی میشوند، چنین اعتراضاتی رخ نمیدهد؟
خون امیرمحمد خالقی رنگینتر از دیگر بخشهای جامعه که قربانی سرکوب و ستم ساختاری نظم طبقاتی و ستمگرانهی مستقر میشوند نیست و احتمالاً بسیاری از دانشجویانی هم که در این اعتراضات شرکت کردند چنین باوری ندارند. به خوبی هم میدانیم سادهانگارانه است انتظار داشته باشیم بدون هیچ میانجی و واسطهای، بعد از ماهها خاموشی و رکود فضای دانشگاه، ناگهان دانشجویان در صحن دانشگاه تهران در حمایت از سوختبران تجمعی برگزار کنند. اما درست در همان لحظهای که به میانجی قتل یکی در جوار خود ما و از میان خود ما دست به اعتراض میزنیم است که باید دیگر بخشهای تحت ستم را نیز احضار کنیم و نشان بدهیم قتل امیرمحمد خالقی نه به دلیل نبود «چراغ» «نگهبان»، بلکه به دلیل شرایطی است که به یکسان به امیرمحمد خالقی و کسانی که او را برای دزدیدن یک گوشی و لپتاپ به قتل رساندند، تحمیل شده است. و وقتی این پیوندها برقرار نمیشود، رادیکالیسم اعتراض جای خود را به شدتی میانتهی میدهد که شدت دارد اما از رادیکالیسم، به معنای برخورد ریشهای با قضایا تهی است. به اینترتیب اعتراضات دانشجویی که زمانی نیرویی رهاییبخش در مبارزه علیه وضع موجود بودند، امروز بیشتر به یک نمایش رسانهای تبدیل شدهاند؛ نمایشی که بیش از آنکه ریشه در یک مبارزهی واقعی داشته باشد، محصول همان سازوکارهایی است که سرمایهداری برای سمت دادن به اعتراضات تودهای به شکلی که بخشی از همین وضع موجود باشند بهکار میگیرد.
دقیقا اعتراض به قتل امیرمحمد خالقی، اعتراض به چه چیزی بود؟
اعتراض به قتل یک دانشجو توسط دو نفر آدمی که خود قربانیان سیاستهای سرمایهداری نئولیبرال جمهوری اسلامی بودند؟ و اکنون، بعد از برگزاری دادگاهی که به احتمال در آن در نهایت به اعدام محکوم شوند، میدانیم که یکی از آنها کارگر صافکار بوده و هر دو از محرومترین طبقات اجتماعی بودهاند. اعتراض به فقدان کیوسک پلیس و کمبود دوربین در اطراف دانشگاه و خوابگاه؟ اعتراض به فقدان امنیت در برابر زورگیری در مملکت؟
چنین است که محتوای این اعتراض چندین گام عقبتر از خط طبقاتی موجود در قیامهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ ایستاده است و در این اعتراضات، بجای تحلیل ساختاری از وضعیت اقتصادی و طبقاتی جامعه، مطالبهای حداقلی و امنیتطلبانه مطرح میشود که در نهایت، دست حکومت را برای امنیتیتر کردن فضای دانشگاه باز میگذارد.
دانشجوی دانشگاه نئولیبرال: سوژهی منفعل درون یک سیستم رقابتی
در شرایطی که دانشگاه به نهادی برای تربیت نیروی کار مورد نیاز سرمایهداری بدل شده، میتوان انتظار داشت که دانشجوی امروز دیگر نه یک عنصر انقلابی بلکه یک «سوژهی دستاوردی» باشد؛ فردی که گمان میکند با تلاش شخصی و رقابت میتواند جایگاهی در جهان بیابد. این دانشجوی معترض، که ظاهراً در برابر قدرت ایستاده است، در واقع همچنان در چارچوب منطق نئولیبرالی عمل میکند. او نمیخواهد ساختار را تغییر دهد، بلکه میخواهد در درون این ساختار، موقعیت خود را مستحکمتر کند. اعتراضات او از جنس مطالبهگری فردی است، نه کنش جمعی رادیکال. به عبارت دیگر آنها در قالب اعتراضات جمعی، عملا خواستهای سوژهی منفردِ خودخواهِ نئولیبرال را پیش میبرند. این همان سازوکاری است که نئولیبرالیسم با تبدیل هر بحران اجتماعی به مسئلهای فردی، از طریق آن مشروعیت خود را حفظ میکند.
در چنین بستر مادیای است که سنتهای درخشان دو دههی گذشتهی جنبش دانشجویی چپ و تلاش ممتد آنان برای پیوند با مبارزات بخشهای دیگر جامعه به دست فراموشی سپرده میشود و بسیاری از دانشجویان امروز، که خود را اپوزیسیون معرفی میکنند، در واقع به یک زائده از اپوزیسیون بهاصطلاح «گذارطلب» تبدیل شدهاند. این نوع اپوزیسیون، که بهطور عمده در سطح مطالبات محدود و راست عمل میکند، هیچگاه به نقد عمیق ساختار اقتصادی-سیاسی جامعه نپرداخته است، صرفا کارخانهای بنا کرده که در حوزهی «صنعت فعالسازی» اشتغال دارد و مدام «فعال دانشجویی»، «فعال زنان»، «فعال حقوق بشر» و حتی «فعال کارگری» به جامعه تحویل میدهد که کارکردشان چیزی نیست مگر تبدیل شدن به «کارشناسهای شبکهی بیبیسی و اینترنشنال» و نیز نویسندگان نامههای سرگشاده و بیانیههای تکنفرهی توئیرتریپسند. اعتراضات اخیر به قتل امیرمحمد خالقی نمونهای از این نوع حرکات بود که عمدتاً در چارچوب خواستههایی چون تأمین امنیت در دانشگاهها باقی ماند و تلاش نمیکرد به ریشههای اجتماعی و اقتصادی خشونت و ناامنی در جامعه بپردازد.
فاصلهی میان دانشگاهی که در ۱۶ آذر ۱۳۹۸ پارچهنوشتهای را بر پیشانی تجمعش حمل میکرد که میگفت: "ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی...مبارزه یکی است؛ سرنگونی نئولیبرالیسم"، و دانشگاهی که حالا به شکل تراژیک-کمیکی مسئلهاش شده «نه به دیکتاتوری» اما در عینحال «طلب امنیت کردن از دیکتاتور» فاصلهای عمیق است: فاصلهی میان دانشگاهی که خواست دگرگونی بنیادین وضعیت را نمایندگی میکرد تا دانشگاهی که خواهان افزایش نظارت پلیسی برای حفظ حریم دانشگاه است.
در همین بستر مادی است که ابتکارات گاه و بیگاه برخی از دانشجویان مترقی نیز نمیتواند نیرویی را حول خودش بسیج کند و بیشتر در سطح اعلام موضعی اقلیتی باقی میماند. همسبتگی با کارگران کشتهشده در معدن طبس یا برگزاری مراسمی کوچک در همبستگی با فلسطین در اقلیت باقی میماند و همین نیروی اقلیتی نیز قدمی به سمت انسجام و انضباط بر نمیدارد. به همین دلیل است که در موهنترین دوران رشد افغانستانیستیزی در ایران از پیشروترین دانشکدههای دانشگاهها هم صدایی شنیده نمیشود.
آزادی اندیشه و مانیفست نئولیبرالها دربارهی یک قتل
چندی بعد از این اعتراضات، به اسم آزادی بیان و تکثر عقاید متنی تحتعنوان «دانشجو، سرقت، قتل و مسئولیت فردی» در کانال شوراهای صنفی دانشجویان کشور منتشر میشود. متن مدعیست که ایران تحت مناسبات نئولیبرالی نبوده و اتفاقاً «چنین بحرانهایی» در جامعه -که کشتهشدن و کشتن «امیرمحمد خالقی» باشد- «به دلیل فقدان بازار آزاد، رقابت سالم و آزادی اقتصادی» رخ داده و میدهد.
به باور متن علت عدم ورود دانشجویان به «کسبوکارهای نوآور» و ورودشان به «راههای پر ریسک» و «پرخطر» همچون «بازارهای مالی» نیز، گواه «واقعاً نئولیبرال نبودن» مناسبات اقتصاد سیاسی ایران است؛ چه اینکه اگر واقعاً نئولیبرال بود، امیرمحمد به جای گشتن دنبال آزادی و «تلاش برای ورود به فارکس» به امید رهایی از وضعیت اقتصادی، میتوانست در یک بازار کار آزاد، شفاف و رقابتی شغل مناسب پیدا کند.
بحث دربارهی اینکه چرا ایران نئولیبرالیست و چطور امیرمحمدها، نه فقط در حیطهی دانشجویی که در دیگر موقعیتها قربانی این مناسبات هستند، در حوصلهی این متن نمیگنجد و پیشتر بسیار دربارهی آن صحبت شده است. آنچه گفتنی است انتشار چنین متونی در کانالیست که زمانی صدای واحد جریان صنفی، به عنوان مهمترین جریان مبارز دانشجویی با گرایش چپ بود و خبر از تسخیر شدن نمادین یک پایگاه خبری سابقاً مهم میدهد. سنگرها یک به یک به دشمن واگذار شده و اینک نه تنها توانی برای پاسخگویی به چنین متونی نیست، بلکه دانشجویان معترضِ چپ هم به این گرایش پیدا کردهاند که بهزعم خودشان با بیانی علمیتر دربارهی «اقتصاد سیاسی انفال در جمهوری اسلامی» داد سخن بدهند تا بتوانند ضمن فاصلهگذاری با «کلیشهی نئولیبرالیسم»، به اپوزیسیون بهاصطلاح «گذارطلب» این پیام را مخابره کنند که ضرورتهای اولویت دموکراسی بر سوسیالیسم را درک کردهاند.
در یکی از وحشیانهترین دورههای تهاجم برنامههای نئولیبرالی به نهاد دانشگاه، آموزش عالی و خود آموزش، نیرویی که باید بتواند علیه چنین وضعیتی دست به مبارزه بزند تبدیل به محافلی پراکنده، نامنسجم و نامنضبط شده است که در جزیرههایی مجزا به روخوانی آثار کلاسیک مشغولند و در مقابل کشته شدن دانشجویی که در تجربهی زیستهاش متوجه شده بود «همهچیز از دور قشنگه، حتی دانشجوی دانشگاه تهران بودن» از برقراری پیوند با همان اندک فرزندان طبقهی کارگر و فرودستانی که هنوز میتوانند از سد کلاسهای گرانبهای کنکور و سهمیهبندیهای ناعادلانه بگذرند و وارد دانشگاه شوند، عاجز ماندهاند. برای این پیوند، برای مبارزه علیه اشغال بیشتر دانشگاه توسط سرمایه، باید منسجم شویم.
اردیبهشت ۱۴۰۴
کمیته دانشجویی اول اردیبهشت