یادداشتهای روزهای جنگ ۳
اسرائیل یک دولت نیست؛ یک پادگان اشغالگر امپریالیستی است در مرز جایی که «خاورمیانه» نامیده میشود. برساختهای است از دل بحران استعمار که از آغاز قرن بیستم، همچون خنجری در قلب خلقهای عرب و نیز خلقهای منطقه فرو رفت تا هر امکان اتحاد، رهایی و عدالت اجتماعی را عقیم کند. دستگاه جرم و جنایتی است که از اساس بر پایهی یک ایدئولوژیِ نژادپرستانه و فاشیستی شکل گرفته و در ادامهی بیش از هفت دهه کشتار و سلب مالکیت از فلسطینیان، از ماهها پیش آشکارا در حال اجرای بیکموکاستِ پروژهی نسلکشی و امحای این خلق تحت ستم و مبارز است. این پادگان، بازوی مسلح سرمایهداری جهانی و در درجهی اول امپریالیسم آمریکا است که با تمام ابزارهای نظامی، اطلاعاتی و تکنولوژیک در خدمت سلب حاکمیت و تهدید دائمی خلقها قرار دارد. حملهی اسرائیل به خاک ایران نه از سر دفاع، که از سر تجاوز؛ نه بهقصد نقطهزنی، که با نیت شکستن ستون فقرات هرگونه مقاومت مستقلی در منطقه است. تهاجم نظامی اسرائیل به ایران، صرفاً حملهای به رژیم جمهوری اسلامی و خصلت ارتجاعی آن نیست؛ رژیمی که از آغاز شکلگیریاش با تمام وجود به فرمان سرمایهی جهانی گردن نهاده و جنگی طبقاتی را در درون علیه طبقهی کارگر بهپیش برده است و در عینحال حتی از منظر منافع طبقهی حاکم خود نتوانسته تناقضهای ساختاریاش را در عرصهی سیاست بینالمللی برطرف کند و اکنون در منتهاالیه همین تناقضات وجودی ایستاده است. تهاجم نظامی اسرائیل تنها با هدف فروپاشاندن این رژیم نیست، بلکه با این هدف صورت میگیرد که ضمن رفع این تناقض ساختاری، به آیندگان نشان دهد که در این منطقه، هیچ بدیلی بدون گردن نهادن به قیمومیت اسرائیل امکان تحقق ندارد. این خود ضدانقلاب است!
از این منظر، شکست جمهوری اسلامی از اسرائیل و سلطهی نظامی و سیاسی اسرائیل بر ایران، آشکارا به معنای عقیمساختن هر امکان واقعی برای زیست سیاسی جمعی و نابودی کامل چشمانداز آیندهای پس از جمهوری اسلامی است. در این صورت، گردننهادن به فرمان لایزال سرمایهی جهانی از سوی طبقهی حاکم -آنگونه که تاکنون جریان داشته- باید اینبار بدون هیچگونه تناقض ساختاری با نظم هژمونیک بینالمللی، و در پذیرشی بیچونوچرا از نقش اسرائیل بهمثابه پاسگاه مرزی آن در منطقه، محقق شود. اکنون در تهران و کل ایران شاید در ابعاد یک لشکر افرادی در حال جنگ برای اسرائیلاند: از هدایت پهپاد گرفته تا بمبگذاری خودرو، از گرا دادن به جنگنده تا ترور مسلحانه. این چنین تدارکی یکبار بیشتر شدنی نیست و وقتی چنین سرمایهگذاریای میشود قاعدتاً سرمایهگذاران بزرگترین سود را میخواهند: یک سوریهای شدن دیگر. جایگزینی قدرتی که پیشاپیش فرمانها را بدون تنشی اجرا کند.
ارتجاع جمهوری اسلامی اما نه تنها خود آلترناتیوی برای نظم سرمایهداری جهانی نیست، بلکه بخشی از آن است که در کشاکشهای منطقهای و بینالمللی تمردهایی از نظام هژمونیک میکند. اما وظایف تاریخی-طبقاتیاش در قبال این نظام جهانی را به تمامی انجام داده: نابودی فیزیکی-گفتمانی چپ انقلابی، تضعیف مبارزهی طبقاتی و تشکلیابی طبقهی کارگر، نابودی جامعه و تبدیل آن به خط تولید تمایلات راستگرایانه، نژادپرستانه و سلطنتطلبانه به همراه انواع خصائل نئولیبرالی ضداجتماعی. چنین جامعهای حاصلخیزترین بستر برای رُشد ضدانقلاب، یک سرمایهداری هارِ وابسته، قتلگاه دیگربارهی بقایای چپ انقلابی و بهشت استثمار طبقهی کارگر است. در چنین شرایطی، ناسیونالیسم -هم اسلامی و هم سکولار- از خاکستر خشم و ترس مردم جان میگیرد. «دفاع از خاک» جای «دفاع از طبقه» را میگیرد. پرچم، هویت، و ارتش، جای شورا، اعتصاب و کمون را میگیرند. این همانجاییست که جنگ، خنثیکنندهی آگاهی طبقاتی و تسریعکنندهی جذب تودهها به درون پروژههای ارتجاعی میشود. وضعیت جنگی، رحم ندارد؛ یا به نفع یک طبقه تمام میشود، یا به ضرر آن. اینجا به ضرر طبقهی کارگر و حامیان آن تمام خواهد شد چون نه سازمانیابیای دارند و نه دستکم در مدتی چنین کوتاه افقی برای آن دیده میشود.
در همین فضا، ما همزمان شاهد رشد سریع گرایشهای راستگرایانه و براندازانه هستیم که به اسم آزادی و پیشرفت، برای حملات اسرائیل سوت و کف میزنند. اینان خواهان انهدام جمهوری اسلامی هستند، نه برای استقرار آزادیهای وسیع دموکراتیک که شامل امکان مداخلهی مستقیم در امور اقتصادی به نفع اکثریت طبقاتی جامعه هم میشود، که برای اجرای وحشیانهتر سیاستهای بازار آزاد، تامین امنیت سرمایهگذاری خارجی در قبال طبقهی کارگر، تحکیم نظم نئولیبرالی، به یوغ کشیدنِ بیش از پیش نیروی کار و سرکوب وسیع هر ارادهای هستند که با تثبیت چنین نظمی مخالفت کند. پروژهی آنان نه تنها انقلابی نیست، بلکه ضدانقلابی است. هر پروژهی «آزادیبخشی» بدون نبرد برای برابری واقعی، پروژهای برای تداوم بردگی در اشکال جدید و روزآمد است.
در این میان، برخی میکوشند با گفتن «نه به جمهوری اسلامی، نه به اسرائیل» خود را در موضعی بهظاهر مترقی اما در عمل غیرتاریخی و غیراستراتژیک قرار دهند. این موضع، در دل بحران فعلی، بهشدت دچار ابهام، ضعف تحلیلی و در نهایت بیاثری است. وسطبازی نیست، بیجبههگی است؛ عقبنشینی از ضرورت صفبندی طبقاتی در برابر هر دو قطب ارتجاع است. باید روشن گفت: «نه به جنگ ارتجاعی»، اما «آری به مقاومت ستمدیدگان در رادیکالترین اشکال ممکن»؛ «نه به اشغال امپریالیستی»، اما «آری به سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی». اینجا اما خبری از هیچ پروژهي انقلابیای نیست. شعار «نه به جمهوری اسلامی، نه به اسرائیل» در شرایطی که نیروهای چپ انقلابی مدافع طبقهی کارگر و خود این طبقه در ضعیفترین موقعیت ممکن خود هستند، ایستادن در نقطهی منزهطلبانهایست که میخواهد صرفا در آیندهی تاریخ برایش کف بزنند که حواسش بوده نه به دام «دفاع از رژیم» بیافتد، نه به دام «صهیونیسم-امپریالیسم».
برای روشنتر شدن موضوع ابتدا باید بر این مهم تأکید کنیم که مسأله در «خاورمیانه» همیشه «منطقهای» بوده و بسیاری از ما این را از ابتدای دوران پس از جنگ ۸ ساله درک نکردیم. شکست پدیدهای که به «بهار عربی» موسوم شد و ناتوانی آن در تغییر بنیادین نظم سرمایهدارانهی امور، شکست ما بود، و شکست انقلاب ما آغاز پیروزی امپریالیسم در خاورمیانه. نیروهای انقلابی منطقه باهم ارتباط نگرفتند و قتلعام شدند، پروژههای نئولیبرالی تحت لوای برنامههای تعدیل ساختاری اجرا شد، با درهمشکستن تشکلهای طبقاتی، کارگران را بینوا کردند و دستآخر منطقه به عرصهی جدال قدرتهای منطقهای و نیروهای نیابتی و وابسته به آنها بدل گشت.
امپریالیسم اگر نه با حضور نظامی مستقیم در کشور، بلکه با بستههای تشویقی و دستورالعملهای خصوصیسازی به محوریت «بانک جهانی»، «صندوق بینالمللی پول» و «سازمان تجارت جهانی»، مبارزات طبقاتی را ابتدا «تدافعی» کرد و سپس به ورطهی «به جان هم افتادنهای نژادپرستانه» و «هورا کشیدن برای اپوزیسیون راست» کشاند. کمونیسم انقلابی در بهترین حالت تبدیل شد به چپ فرهنگی رادیکالنمایی که هیچ مابهازای اجتماعیای نداشت، و سنت انقلابی بهعنوان «فتنهگران ۵۷» در اذهان عمومی داغ ننگ خورد. آنان که نئولیبرالیسم را صرفا حاصل توطئهی جناحی از رژيم یا گول خوردن رهبری از مشاوران نادان ارزیابی میکردند، پروژهی فتح امپریالیستی سنگر به سنگر خاورمیانه را به شوخی برگزار کردند و با تخطئهی چپ انقلابی تحت این عنوان که هنوز در دههی ۵۰ سیر میکند، به امید رُشد گرایش عدالتمحور در جناحی از رژيم، استعدادهای انقلابی را یک به یک پای صندوقهای رأی کشاندند و خاک در چشم مبارزهی انقلابی پاشیدند.
پس با وجود سرکوب رژيم، دست همهی ما به «سازماندهی نکردن»، «دیر به فکر تدارک انقلاب افتادن»، «سازمانمند نکردن کارگران» و «شکست در هژمونی گفتمان سوسیالیستی» آلوده است. محتمل است در صورت فروپاشی رژیم نه رضا پهلوی، که یک فرد ناشناخته (مثل پروژهی «حامد کرزی» در افغانستان) را به اسم «دولت موقت» و «دوران گذار» بالای سرمان بکارند تا در یک وضعیت بیدولتی و هرج و مرج، باقیماندههای جبههی انقلاب، بههیچوجه نتوانند فعالیتی در راستای نبرد با ارتجاع راست صورت دهند. ما اما فرصتهای تدارک انقلابی از دی ۹۶ به اینسو را یک به یک از کف دادیم، شوق به خیابان رفتن بیسازمان را به عرق ریختن برای سازماندهی در فردای خیزش-قیامهای خودجوش ترجیح دادیم. و دستآخر به اسم دفاع از «انقلاب همهی هویتهای تحت ستم»، سنگ نثار «گفتمان طبقاتی» و «سازماندهی منضبط، استراتژیک و لاجرم غیرافقی» شد و دغدغهی «دموکراسی» و «شفافیت» در سازماندهی بر خود سازماندهی پیشی گرفت.
هنگامی که همهی این «چه نباید کردها» به اشباع رسید، به یکباره این صدا بلند شد که «شاید بد هم نباشد رژيم براندازی شود، ما از فردایش که دیگر خبری از سرکوب نیست، سازماندهی را شروع میکنیم»! آری رژیم میافتد اما با همهی سنگینیاش روی ما، و هنگامی که چکمههای امپریالیسم از روی جنازهی رژیم رژه میرود، این ما هستیم که بیشتر و بیشتر در خاک فرو میرویم. چون از فردای فروپاشی رژیم در تهاجم امپریالیستی، آن نیروی بالندهای هدف اصلی سرکوب است که بخواهد در تداوم آرمانهای انقلاب ۵۷ یا با صراحت بیشتر آرمان آزادی و برابری به مبارزه ادامه دهد؛ و این شامل بقایای مضمحل رژیم نیست که با تغییر چهره در نظم نوین خاورمیانهی نتانیاهویی ادغام خواهند شد.
چین و روسیه که برای عدهای به مثابه بازوهای اقتصادی و نظامی بلوک ضدامپریالیستی بودند، به آرامی نظارهگر این براندازیاند و در حال مذاکره برای سهمبری فردایشان از کیک جدید خاورمیانه. در هنگامهی «بهار عربی»، مؤسسهی «فایننس اینترنشنال»، سازمانی در حوزهی سیاستگذاری و گروهی لابیگر که متشکل از بزرگترین مؤسسات مالی دنیاست، بهصراحت در اوایل ماه مه ۲۰۱۱ اعلام کرد: «توجه به مسائل فعلی امنیت و بازسازی سیاسی بسیار مهم و حیاتی است، اما به همان میزان ضروری است که متولیان گذار سیاسی تعمیق و تسریع اصلاحات ساختاری اقتصاد را نیز در صدر اولویتها قرار دهند. دولتها، چه در دورهی گذار و چه پس از آن، باید چهارچوب معتبر و میانمدت اصلاحات و ثباتبخشی را پی بگیرند... و باید بر ایجاد محیط حقوقی و نهادی مناسب برای حمایت از کارآفرینی، سرمایهگذاری و رشد بازارمحور تمرکز کنند.» در ابتدای سال ۲۰۱۱، بانک اروپایی بازسازی و توسعه اعلام کرد که در حال برنامهریزی برای ورود به خاورمیانه است. این بانک در سال ۱۹۹۱ با هدف کمک به گذار اروپای شرقی به نظام سرمایهداری، بر مبنای طرحی فراگیر برای خصوصیسازی تأسیس شد و تا پیش از این هرگز در خارج از اروپا فعالیت نکرده بود... این است «نظم جهانیِ» مستقر، و این است آن بوی کبابی که به مشام عدهای خورده است!
آنانی که در هنگامهی اعتصابات هفتتپه و فولاد در سال ۱۳۹۷، چپ انقلابی را بابت تلاش برای فراگیری شعار «نان، کار، آزادی/ ادارهی شورایی» سرزنش میکردند که «این سیاسی کردن بیمیانجی اعتراضات صنفی است» یا «این توهم کنترلکارگریست» و درصدد بودند پروژهی «دموکراتیزاسیون» را پی بگیرند تا چپ هم در افکار عمومی به «دموکراسیدوستی» شهره شود، حالا میتوانند خاک درو کنند. این همان «دموکراسی» پُشت درهاست که منتظرش بودند.
به اینترتیب بدون لکنت باید با تجاوز نظامی به مخالفت برخواست، نام متجاوز را بلند بر زبان آورد، و این موضعگیری را بی چون و چرا به آرمان رهایی فلسطین پیوند زد (چون همانطور که گفتیم مسأله در «خاورمیانه» همیشه «منطقهای» بوده است). آن طرفی که حتی قوانین بینالمللی را نقض کرده و در ضمن مورد پشتیبانی سیاسی، نظامی و تامینی غرب قرار گرفته و خواهد گرفت طرفی نیست غیر از اسرائیل، همان پاسگاه مرزی غرب امپریالیستی در منطقه، همان غدهی سرطانی استعماری. تحقق پروژهی تسلط اسرائیل بر ایران و پیشبرد اهداف بعدی آن، پیش از هر چیز به معنای به محاقرفتن امکان مبارزهی پرولتری برای طبقهی کارگر ایران و منطقه است. این سخن، البته بههیچوجه به این معنا نیست که چنین مبارزهای در دوران جمهوری اسلامی ممکن و میسر بوده است. تأکید ما بر جنگ طبقاتیای که این رژیم از آغاز علیه طبقهی کارگر بهپیش برده، خود تاییدی است بر دشواری این مبارزه تا امروز. با اینحال، معتقدیم که این دشواری در شدیدترین اشکالاش در درون خود امکانهایی را تعبیه کرده بود که میتوانستند زمینهسازِ تبدیل این مقاومت به یک مبارزهی آگاهانهی طبقاتی علیه جمهوری اسلامی شوند. اینکه چنین مبارزهای تا امروز نتوانسته به نحوهای مؤثر شکل بگیرد، نه فقط نتیجهی شدت سرکوب از سوی رژیم و شکست تاریخیِ سازمانهای پیشین چپ انقلابی در ایران، بلکه محصول دههها مداخلات امپریالیستی نیز بوده که با همدستی طبقهی حاکم در ایران، امکان تحقق یافتهاند. آن مداخلات امروز در خشنترین و مستقیمترین شکل نظامی خود بروز یافتهاند تا اینبار، دیگر بدون تناقضهای ساختاریای که جمهوری اسلامی آنها را نمایندگی میکرد، پیش بروند. بنابراین، تجاوز نظامی اسرائیل به ایران تنها حملهای به یک رژیم سیاسی نیست، بلکه تهاجمی است علیه آیندهای که تنها میشد از مسیر مبارزهی طبقاتی علیه همین رژیم به آن دست یافت.
پس آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد کیفیت این مخالفت با تجاوز است. میتوان در این برهه با انواع توجیههای تئوریک و احساسی شانه به شانهی جمهوری اسلامی ایستاد و دربارهی «جنگ بزرگ میهنی» و ترهاتی نظایر آن شعر سرود اما مسئله چشماندازی در آینده است. این جنگ به هر ترتیبی که تمام شود تنها نیرویی میتواند در جهت تداوم مبارزه دست به سازماندهی بزند که بنیادهای نظری و عملی این سازماندهی را در دل همین وضعیت کاشته یا تداوم داده باشد. این بنیادها چیزی نیست غیر از اینکه مخالفت با تجاوز اسرائیل نه از زاویهی وطندوستی و حقوق بینالملل بلکه از زاویهی تقابل بنیادین با جهنمی باشد که در صورت «فتح» برای پرولتاریا میسازد و درست از همین زاویه است که نمیتوان در کنار جمهوری اسلامی هم ایستاد. چرا که جمهوری اسلامی اگر بتواند از این جنگ بیرون بیاید به مراتب سرکوبگرتر، خشنتر و در اجرای سیاستهای طبقاتیاش جریتر و جدیتر خواهد بود. نیرویی که امروز در مخالفت با تجاوز اسرائیل همهچیز را در مورد جمهوری اسلامی در گیومه بگذارد، فردای بعد از جنگ نه میتواند علیه جمهوری اسلامی مبارزه کند و نه حتی علیه اسرائیل و هر نیرویی که به نیابت یا در همدستی با آن بر تخت بنشیند، چرا که اگر امروز بتوان در وضعیت جنگی خط فاصل طبقاتی را کنار گذاشت، فردا نیز حتما میشود به دهها بهانهی دیگر چنین چیزی را تکرار کرد، چنانکه همین حالا برخی نیروهایی که از سنتهای چپ و ضدامپریالیستی میآیند به بهانهی «اولویت سرنگونی جمهوری اسلامی» دقیقا همین کار را میکنند.
به اینترتیب وقتی گفته میشود:«بدون لکنت باید با تجاوز نظامی به مخالفت برخاست و نام متجاوز را بلند بر زبان آورد» روشن است که اتخاذ این موضع در برابر جنگ، تنها زمانی معنا دارد که از درون خود، امکانی برای عمل، برای «چه باید کرد» در اکنون نیز فراهم آورد. اینکه امروز ما در موضعی ایستادهایم که هیچ نیروی مادی مؤثر نه برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و نه برای توقف ماشین تجاوز امپریالیستی اسرائیل در اختیار نداریم، نه بهمعنای انفعال است و نه انکار ضرورت مداخله. بلکه بالعکس، اعتراف به این استیصال، اگر از موضع انقلابی صورت گیرد، خود شکلی از عمل است. هر کنش تحلیلی، هر موضعگیری مستقل، و هر تلاش برای تمایزگذاری قاطع از دو سوی این دوگانهی ضدانقلابی، دقیقاً از آنرو اهمیت دارد که با افق سازمانیابی طبقهی کارگر پیوند دارد، ولو اگر آن افق دور بهنظر برسد. سازماندهی در دل استیصال، یعنی ایجاد امکاناتی که امروز ضعیف و پراکندهاند، اما اگر انکار نشوند، میتوانند روزی بنیان مقاومت واقعی باشند. بنابراین اعتراف به استیصال تنها زمانی انقلابی است که نه برای تثبیت استیصال و تن دادن به آن بلکه برای جستجوی مادی و میدانی برای عبور از آن باشد.
از سوی دیگر، این موضع به هیچوجه به معنای بیتفاوتی نسبت به اشغال نظامی یا تهاجم مستقیم امپریالیستی نیست. اگر زمانی فرا برسد که سربازان اسرائیلی یا آمریکایی در خیابانهای شهرهای ایران حضور یابند، پاسخ انقلابی نه سکوت است و نه واگذاری میدان، بلکه دفاعی خواهد بود مستقل، از پایین، و با زبان و منطق خود طبقهی کارگر. در این لحظهی خطیر است که مبارزهی طبقاتی با همهی سلولهایش با مبارزه علیه امپریالیسم پیوند میخورد؛ پیوندی که دستکم به مدت سه دهه در فضای سیاسی مبارزاتی در ایران به طرز تاسفباری غایب است.
امپریالیسم، همانطور که پیش از اشغال نظامی پروژههایش را در قامت دولت سرمایه پیش میبرد -و این همان امری بود که در طول بیش از چهار دهه با همدستی نسبی همین جمهوری اسلامی تحقق یافت- پس از سلطهی نظامی و سیاسی نیز، در اشکال شدتیافتهای مناسبات طبقاتی را بازتولید خواهد کرد. بازتولیدی که در مورد مشخص ایران، ضرورتی است برخاسته از نیاز به رفع تناقضات ساختاری میان نظام سیاسی جمهوری اسلامی و اسرائیل. این بازتولید ممکن است به ظهور هژمونی متفاوتی منتهی شود، اما همچنان در چارچوب همان منطق طبقاتی عمل خواهد کرد. و مسئله، دقیقاً همینجاست: هژمونیای که میتواند نخست در اشکال سلطهآمیز عریان در دل جنگی خونین که اکنون در میانهی آن قرار داریم متولد شود، سپس در قامت یک نظم هژمونیک تثبیتشده، به حیات خود ادامه دهد و دههها طبقهی کارگر ایران را به عقب پرتاب کند.
به اینترتیب، تأکید ناگزیر و از روی واقعبینی این متن بر افق آینده، بههیچوجه بهمعنای چشمپوشی از لحظهی فاجعهباری نیست که در آن بهسر میبریم. برعکس، ما بر آنایم که بدون عبور از سردرگمی سیاسی امروز و ناتوانی در تفکیک میان گذشته، اکنون و آینده، نمیتوان از دل این فاجعه راهی گشود. ما باید همزمان از آنچه که پشت سر گذاشتهایم درس بگیریم: از شکستهای پیشین در سازمانیابی، از حذف نیروهای رادیکال از میدان مبارزه، و از تسلیم در برابر دوگانههای قدرت. در عینحال باید چشماندازی نیز گشود که لحظهی کنونی را، با همهی دهشتاش، نه چون لحظهای ایستا یا بنبست، بلکه چون لحظهی بالقوهی زایش امکان بدیل فهم کند. حفظ، تقویت یا بازسازی این خط مستقل، کمونیستی و ضدامپریالیستی هرچند در مقیاسی محدود، نه تنها شرط کنش امروز بلکه شرط امکان هر مبارزهای در آینده است.
۲۹ خرداد ۱۴۰۴