یادداشت‌های روزهای [پسا]جنگ ۶

«حدود ۱۵ سال است که در ایران زندگی می‌کنم. شغلم نصب و تعمیر کولر گازی، کارهای کشاورزی و تولید و نصب کفپوش بوده. اما هیچ‌وقت قراردادی نداشتم؛ اصلاً برای اتباع قراردادی نمی‌بستند. بیمه هم نبودیم. هر وقت بازرس بیمه به شرکت می‌آمد، باید قایم می‌شدیم تا پیدایمان نکند و صاحب‌کار مجبور نشود ما را اخراج کند. کار روزانه‌ام بین ۱۲ تا ۱۳ ساعت بود. زمانی که در گل‌خانه کار می‌کردم، باید کار را از ساعت سه صبح شروع می‌کردیم. هیچ‌گونه وسیله‌ی ایمنی نداشتیم. لباس کار، دستکش و حتی غذا را باید از خانه می‌آوردیم. حقوقی که می‌گرفتیم حدود ۹ تا ۱۰ میلیون تومان بود، اما به‌موقع نمی‌دادند. گاهی باید تا پانزدهم ماه بعد صبر می‌کردیم، آن هم با کلی اصرار و گلایه، و در نهایت نصفش را می‌دادند. چند بار پیش آمد که شرکت‌ها حقوق‌مان را ندادند. وقتی پیگیری می‌کردیم، تهدیدمان می‌کردند که اگر جلو شرکت بیاییم، به پلیس زنگ می‌زنند. چون مدرک نداریم، ترس از ۱۱۰ همیشه با ماست. الان بیکارم. تأمین خرج زندگی، اجاره، خورد و خوراک سخت شده».

«از ۱۳ سالگی شروع کردم به کار کردن. خیلی کارها انجام دادم، مثل کشاورزی، کار توی تولیدی، کارخانه‌ی بازیافت، خیاطی. بعضی از کارها رو که فقط کارگر ساده بودم، ولی خیاطی رو کم‌کم یاد گرفتم. هر روز حداقل ۱۲ ساعت کار می‌کردم، بعضی‌وقت‌ها هم با اضافه‌کاری بیشتر. ماهی حدود پنج میلیون بهم می‌دادند. زمانی که برق قطع می‌شد، مجبور بودیم برویم خانه و بعد از وصل برق دوباره برگردیم سر کار. خیلی روزها تا ساعت یازده شب سرکار بودم. همیشه پول کم می‌آوردم و مجبور می‌شدم حتی توی روزهای تعطیل هم کار کنم. هنوز حقوق آخرین ماهی که کار کردم رو، بعد از سه ماه، ندادند. الآن بیکارم و تنها توی خانه‌ام. نه می‌توانم بروم بیرون، نه سر کار. می‌ترسم رد مرز بشوم».

این‌ها گفته‌های کارگران بی‌ثبات‌کار افغانستانی است که امروز به‌صورت نیمه‌مخفی در حاشیه‌ی تهران زندگی می‌کنند. کارگرانی که تنها در لحظه‌ی کار، آن هم در سخت‌ترین و ارزان‌ترین شرایط، «دیده» می‌شوند؛ اما در هر جای دیگر، ناپیدا هستند. ناپیداهایی فرودست‌تر در دل طبقه‌ی فرودست‌شده‌ی کارگر که از تمام ساختارهای رسمی و حتی طبقاتی بیرون گذاشته شده‌اند. این کارگرها، حتی از آن حداقل حقوق مشروطی که دیگر کارگران «ایرانی» می‌توانند مطالبه کنند، محروم هستند. همان حقوقی که با انواع ترفندها از جمله از بین بردن تشکلات مستقل کارگری و ایجاد تشکلات دولتی کارگری نظیر خانه‌ی کارگر در واقعیت محلی از اعراب پیدا نمی‌کند. اما کارگر ایرانی هنوز روی کاغذ گاهی مشمول قانون می‌شود.

کارگر افغانستانی حتی اگر تمام عمرش را در ایران سپری کرده باشد، از حق زندگی کردن محروم است: «با اینکه ۱۵ سال است این‌جا زندگی می‌کنم، هنوز مدرک قانونی ندارم. چهار سال پیش برگه‌ی سرشماری دادند و ۷ ماه وقت داشت که گفتند تمدید می‌شود و خیلی هم هزینه کردیم. اما بعد از برج ۷ شروع شد رد مرز کردن و دوباره آزار و اذیت اتباع. اگر پاسپورت داشته باشی می‌توانی تمدیدش کنی اما اگر سرشماری داشته باشی به هیچ‌عنوان. برای تمدید ویزا همیشه ۵ تا ۱۰ روز قبل از تمام شدنش باید بروی دفتر کفالت اتباع. ولی اگر دو روز مانده باشد و بروی با تحقیر و توهین‌های زیادی مواجه می‌شوی و احتمال خیلی زیاد کارت را انجام نمی‌دهند. به دلیل ترس و بی‌اعتمادی به مردم، برای خرید وسایل خانه باید با یک بچه‌ی خردسال برویم و یا زن‌ها را برای خرید بفرستیم. هیچ‌وقت نمی‌توانیم رستوران یا کافه برویم و یا در خیابان و پارک قدم بزنیم. انگار همیشه تحت‌نظریم. هیچ‌وقت نمی‌توانیم کارت بانکی داشته باشیم. همیشه ترس داریم از کسی که کارت بانکی برایمان می‌گیرد. می‌ترسیم اگر پولی داشته باشیم کارت را بسوزانند و پول نان فردایمان هم از دستمان برود».

«امروزه اگر مدرکی جز آمایش و پاسپورت داشته باشی به هیچ‌عنوان نمی‌توانی خانه اجاره کنی. همیشه ترس از این داریم که مبادا صاحب‌خانه کلاه سرمان بگذارد و یا شب موقع خواب زنگ بزنند ۱۱۰ و رد مرزمان کنند و تمام پول و وسایل خانه‌مان جا بماند». «چون مدرک شناسایی نداریم، به ما خانه اجاره نمی‌دهند. یا باید به بنگاه پول بیشتری بدهیم یا به اسم فامیلی که مدرک دارد، مثل کارت آمایش، خانه اجاره کنیم».

سازوکاری در جریان است که در ذات سیاست‌های اقتصادی جمهوری اسلامی و در همدستی‌اش با سرمایه نهفته است. این سازوکار نه فقط کارگر افغانستانی را مجبور می‌کند روزانه حداقل ۱۲ ساعت کار کند، بلکه حتی دستمزدش را پایین‌تر از حداقل دستمزد مصوب وزارت کار قرار می‌دهد تا کارفرمای ایرانی سود خود را افزایش دهد؛ زمانی که دستمزدش را طلب می‌کند، کارفرما را هم‌دست همان قوانینی می‌بیند که به هر بهانه‌ای او را تهدید به اخراج از کشور یا به اصطلاح «رد مرز» می‌کند. پول بیشتری برای خانه باید بپردازد و همزمان همواره با ترس اخراج شدن در آن خانه بخوابد و پول پیش خانه‌اش به‌خاطر «غیرقانونی» بودن توسط مالک خانه مصادره شود و به او بازگردانده نشود.

این سازوکار نه فقط کارگر افغانستانی را به انحاء مختلف سرکوب می‌کند بلکه با ظرافتی حساب‌شده، شکافی عمیق بین او و کارگر ایرانی می‌سازد و هم‌طبقه‌ای‌اش را در مقابلش قرار می‌دهد. تا پیش از جنگ دوازده‌روزه تصویر کارگر افغانستانی در رسانه‌ها و گفتار رسمی، اغلب با برچسب‌هایی چون «غیرقانونی»، «مجرم» یا «جا تنگ‌کن» همراه بود. این تصویر که به‌صورت خودانگیخته در طبقه‌ی کارگر و ستمدیدگان شکل نگرفته است، و پیوندی ارگانیک با شرایط مادی زندگی ستمدیدگان ندارد، بلکه برساخته‌ای ایدئولوژیک است، مجوز لازم برای تحقیر سوژه‌ی افغانستانی را در اختیار جامعه قرار داد.

«توهین در خیابان، بازار، یا حتی سر کار برای ما افغان‌ها عادی شده. بعضی از همکاران ایرانی آشکارا می‌گفتند که "این افغان‌ها جای ما را تنگ کرده‌اند" و حتی به صاحب‌کار فشار می‌آوردند که ما را اخراج کند. اگر اشتباهی پیش می‌آمد، بلافاصله می‌گفتند: "شما افغان‌ها همیشه همین‌طور خنگ و بی‌سواد هستید." خیلی‌وقت‌ها در خیابان یا مراکز خرید وقتی می‌فهمند افغانستانی هستی با لحن تمسخرآمیز توهین به نژاد و قومیت‌مان می‌کنند؛ کلماتی مثل "بربری"، "بی‌مو"، یا توهین‌های بدتری که گفتن‌اش سخت است. بچه‌ها هم در محله یا مدرسه امنیت ندارند. متلک، تحقیر و خفت‌گیری کم نیست. با اسنپ یا تاکسی هم که بخواهی جایی بروی، اول می‌پرسند افغان هستی یا نه. وقتی می گوییم بله، می‌گویند "شما افغانیا آخه از قیافه‌هاتون معلومه و خیلی‌هاتون لباس‌های کهنه می‌پوشین"». «خیلی وقت‌ها توی محل، موقع خرید از سوپرمارکت یا نانوایی اذیتم کردند چون افغانستانی‌ام. توی کار هم زور می‌گفتند، مخصوصاً سرکارگر یا کارگرهای ایرانی».

نئولیبرالیسم جمهوری اسلامی شکاف بین «شامل‌شدگان» ایرانی که هنوز گمان می‌کنند در امان‌اند و «بیرون‌گذاشته‌شدگان» افغانستانی را ایجاد می‌کند؛ از آن ارتزاق می‌کند و بخشی از بقای خود را مدیون همین شکاف است. این تصویر ایدئولوژیک، نه تنها خشم طبقه‌ی فرودست ایرانی را از سرمایه و همبسته‌ی دولتی‌اش منحرف می‌کند، بلکه از شکل‌گیری همبستگی طبقاتی بین کارگر ایرانی و مهاجر جلوگیری می‌نماید. شعار «کارفرما حیا کن، افغانی را رها کن» که در مراسم روز جهانی کارگر در سال ۹۴ در تهران بر روی پلاکاردهای «خانه‌ی کارگر» به کار برده شد و توجه گسترده‌ی رسانه‌ها را جلب کرد و آن را به‌عنوان مطالبه‌ی طبقه‌ی کارگر بازنمایی کرد، تنها یکی از موارد تلاش جمهوری اسلامی برای ایجاد شکاف در بین ستمدیدگان است. فراموش نکرده‌ایم که «خانه‌ی کارگر» در خرداد ۵۸ توسط چماقداران شاخه‌ی کارگری حزب جمهوری اسلامی اشغال شد که علی ربیعی و حسین کمالی از اعضای برجسته‌ی آن بودند. علی ربیعی در دولت روحانی وزیر کار شد، همان دولتی که مجوز برگزاری مراسم روز جهانی کارگر توسط «خانه‌ی کارگر» در سال ۹۴ را صادر کرد و حسین کمالی دبیرکل «خانه‌ی کارگر» بین سال‌های ۶۰ تا ۶۸‍ و وزیر کار در دولت رفسنجانی و خاتمی بود.

این فرآیندها در نهایت منجر به شکل‌گیری چیزی می‌شود که خود را در قالب گفتارهایی نظیر «مطالبه‌ی ملی» به جای «مطالبه‌ی طبقاتی» و بعد از جنگ دوازده‌روزه در قالب «همبستگی ملی» به جای «همبستگی طبقاتی» بازنمایی می‌کند. درخواست اخراج افغانستانی‌ها چه در قالب مطالبه‌ی ملی و چه به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر همبستگی فراطبقاتیِ ملی، شکاف‌های درونی را پنهان می‌کند و قصد بازگرداندن شرافت به مام میهن و ملت‌اش را دارد. این گفتار خواست ستمدیدگان نیست، بلکه فرمانی است که از یک سو علی خامنه‌ای تحت عنوان «اتحاد ملی» و از سوی دیگر رضا پهلوی تحت عنوان «همکاری ملی» صادر می‌کنند. هدف هر دو اما یکی است: حفظ وضع موجود از طریق اعمال اشکال مختلف خشونت پنهان برای مهار ستمدیدگان؛ از پا در آوردن آن‌ها و اقناع شامل‌شدگان و ستمدیدگان برای هم‌دستی در این سیاست.

مرداد ۱۴۰۴