نوشته: باب کنت
ترجمه: کمیتهی کوئیرهای کمونیست
اشاره:
این دومین متنی است که از کلکتیو «همجنسگرایان چپ» (Gay Left) ترجمه و منتشر میکنیم. در اشارهی متن قبلی توضیح دادیم که «کلکتیو همجنسگرایان چپ یک گروه متشکل از مردان همجنسگرا و مارکسیست بود، که در دههی هفتاد میلادی در لندن شروع به فعالیت کرد. این گروه تلاش کرد مبارزهی همجنسگرایان را به ستم طبقاتی، جنسی و نژادی گره بزند و بر رابطهی سرمایهداری، مردسالاری و سرکوب همجنسگرایان تاکید کند.» این متن که در شمارهی اول ارگان این کلکتیو در پاییز ۱۹۷۵ منتشر شده است، به موضوع و کیفیت حضور همجنسگرایان در اتحادیههای کارگری در دورانی میپردازد که از یک سو مقاومت طبقهی کارگر و اتحادیههای کارگری در سالهای ابتدایی دههی هفتاد در مقابل آغاز سیاستهای ریاضتی توسط دولتهای متوالی بریتانیا (از هر دو حزب کارگر و محافظهکار) در حال اعتلا بوده و از سوی دیگر در مورد نقش کارگران همجنسگرا در این جنبش و این اتحادیهها، هم در درون اتحادیههای کارگری و هم در درون جنبش همجنسگرایان اختلاف نظرهایی وجود داشته که بخشن در این متن به آنها پرداخته شده است. خواندن این متن در شرایطی که بسیاری از اینفلوئنسرها و سلبریتیهای همجنسگرا بهطور دائم به همجنسگرایان و در کل کوئیرها توصیه میکنند از جنبشهای عمومی خارج شده، به سازمانهای سیاسی نزدیک نشوند و مناطق امن خودشان را بنا کنند، خالی از لطف نیست.
شهریور ۱۴۰۴
***
ایدهی فعالیت همجنسگرایان در اتحادیههای کارگری به نظر بسیاری از مردم عجیب و بیربط است. بهطور سنتی، اکثر همجنسگرایان در جامعه، تقسیمبندی زندگی به دو بخش خصوصی و عمومی، خانه و محل کار را پذیرفتهاند و اغلب بسیار مشتاق هستند که گرایش جنسی خود را از همکارانشان پنهان کنند. زمانی که جنبش همجنسگرایان در اوج خود بود، درون آن عنصر خودانگیختهی قدرتمندی وجود داشت که نه تنها گرایش ضدکار داشت، بلکه مهمتر از آن، اتحادیههای کارگری را بخشی از مافیای ضدهمجنسگرا میدانست؛ مافیایی که خانواده، سیستم آموزشی، رسانهها، کارفرمایان، پلیس و دیگران را شامل میشد. اکنون وضعیت تا حدی متفاوت است؛ بسیاری از همجنسگرایان دیگر تمایلی به پنهان کردن گرایش جنسی خود ندارند و شرایط اقتصادی هم واقعاً اجازهی وجود یک جنبش همجنسگرای آزاد و رها حول شعارهایی همچون "عشق و صلح در خیابانها" را نمیدهد. به نظر من، اکثر همجنسگرایانی که تحتتأثیر جنبش قرار گرفتهاند، در مشاغلی کار میکنند که نمیخواهند آنها را از دست بدهند. زندگی اجتماعی آنها احتمالاً نسبت به چند سال پیش گشودهتر و رضایتبخشتر است، اما هنوز احساس نارضایتی و یا سرکوب زیادی دربارهی ابراز گرایش جنسیشان در محیط کار دارند و از آن مطمئن نیستند.
تشکیل گروههای کارگران همجنسگرا طی دو سال گذشته، بیانگر همین نارضایتی و سرکوب است. بسیاری از این گروهها میان افرادی مانند معلمان، مددکاران اجتماعی، و روزنامهنگاران شکل گرفتهاند که شغلشان گرایش جنسی آنها را به یک مسئله تبدیل میکند. اما تلاشهای دیگری نیز برای تشکیل گروههای همجنسگرا در میان کارگرانی مانند کارگران چاپ، که به نظر نمیرسد گرایش جنسیشان مستقیماً روی شغلشان تاثیرگذار باشد، انجام شده است. نکتهی جالب این است که افرادی که مشاغلشان نقش ایدئولوژیکی موثری [در جامعه] دارد، تمایل دارند گروههایی خارج از اتحادیههای خود تشکیل دهند، در حالی که دیگران تمایل دارند با اتحادیههای خود ارتباط نزدیکتری برقرار کنند. بدون شک، این امر بازتابی از آگاهی پایینتر نسبت به اتحادیهها در میان کارگران یقهسفید و طبقهی متوسط است. اما این مسئله همچنین سوالاتی دربارهی ماهیت اتحادیههای کارگری ایجاد میکند.
بسیاری از مردم اتحادیههای کارگری را صرفاً به عنوان نهادهایی میبینند که بر سر دستمزد با کارفرمایان مذاکره میکنند. اما این، البته برداشتی بسیار محدود و در عینحال بهنفع کارفرمایان است. بهطور فزایندهای، اتحادیهها با مذاکرهکنندگان -یعنی معمولاً مقامات منصوب تماموقت- یکسان در نظر گرفته میشوند و کارگر نسبت به عضویت خود رویکردی منفعلانه و بیتفاوت اتخاذ میکند. سوسیالیستهای انقلابی معتقدند که اتحادیه چیزی فراتر از این است؛ اعضای اتحادیه باید فعالانه در تصمیمگیریها مشارکت داشته باشند، مقامات باید بهطور منظم توسط اعضا انتخاب شوند و قابل عزل باشند، و اتحادیه باید از کارگران در تمامی جنبههای زندگی آنها حمایت کند.
در دهههای آغازین قرن بیستم، اتحادیههای کارگری بریتانیایی گاه برای حمایت از اعضا و جوامعشان اقداماتی انجام دادهاند. این واقعیت که اکنون اتحادیهها تا حدی افول کردهاند که صرفاً بهعنوان نهادهایی برای مذاکره بر سر دستمزد کارگران عمدتا سفیدپوست، عمدتا مرد و عمدتاً دگرجنسگرا دیده میشوند، تنها یکی از پیامدهای سوسیالدموکراسی در جامعهی ماست. تنها گروهی که از این وضعیت سود میبرد، طبقهی سرمایهدار است.
ماهیت اتحادیههای کارگری
بیایید مسئلهی اجارهبها را به عنوان نمونه بررسی کنیم. سوسیالیستهای انقلابی استدلال میکنند که این مسئله مستقیماً بر استانداردهای زندگی طبقهی کارگر تأثیر میگذارد، در حالیکه اکثر مسئولان اتحادیههای کارگری معتقدند که این موضوع خارج از حوزهی وظایف و علایق آنهاست. اما در گلاسگو در سال ۱۹۱۵، اعتصاب اجارهبها تنها با پشتیبانی حیاتی اتحادیههای کارگری به پیروزی رسید. بسیاری از مردان در جنگ جهانی اول حضور داشتند و مقاومت در برابر افزایش شدید اجارهها توسط زنان به رهبری خانم [مری] باربور سازماندهی میشد. آنها در آستانهی پیروزی بودند که صاحبان املاک با توسل به روشهایی توانستند افزایش اجارهبها را مستقیما از دستمزدها کسر کنند. در این مرحله، کارگران کارخانهها و کشتیسازیها دست به اعتصاب زدند. طرح مالکان فرو پاشید و دولت مجبور شد قانون محدودیت اجارهبها را تصویب کند.
این مسئله را با رویکرد اتحادیههای کارگری نسبت به اعتصاب اجارهبها در سالهای ۳-۱۹۷۲ توسط مستاجران تاور هیل در کرکبی مقایسه کنید. زمانی که دو نفر از رهبران اعتصاب به زندان افتادند تنها اتحادیهای که دست به اقدامی زد مربوط به یک کارخانهی کاغذسازی بود. این اعتصاب برای اجارهبها به دلیل ناتوانی اتحادیههای محلی در درک نقش گستردهتر خود به عنوان محافظان طبقهی کارگر شکست خورد. آنها این واقعیت را نادیده گرفتند که اتحادیهها به عنوان قویترین شکل سازماندهی طبقهی کارگر وظیفه دارند از بخشهای ضعیفتر همین طبقه حمایت کنند.
با اینحال، در سالهای اخیر نشانههایی از تغییر در این نگرش در میان اعضای عادی اتحادیههای کارگری دیده میشود. در جولای سال گذشته، ۱۰۰۰ معدنچی از سوانزی برای حمایت از درخواست افزایش دستمزد پرستاران اعتصاب کردند، زیرا به وضوح دیدند که عدم افزایش دستمزد پرستاران منجر به استعفاهای دستهجمعی و وخامت بیشتر استانداردها در سیستم بهداشت ملی خواهد شد.
زنان و سیاهپوستان
وضعیت دو گروه از کارگران بیش از همه به وضعیت افراد همجنسگرا شباهت دارد: زنان و سیاهپوستان. ده سال پیش، اگر کسی پیشنهاد میداد که این گروهها باید حمایت ویژهای از اتحادیهها دریافت کنند، مورد تمسخر قرار میگرفت. جملاتی مثل «زنان فقط برای پول توجیبی کار میکنند» و «سیاهپوستان به اینجا تعلق ندارند، پس اندازهی ما لیاقت ندارند» از رایجترین نظرات آن زمان بود. اساساً، از هر دو گروه انتظار میرفت به دلیل آنچه در بیرون از محل کار هستند، با پول کمتر و کارهای خستهکنندهتر و پستتر کنار بیایند. حالا اوضاع تغییر کرده است. زنان و سیاهپوستان از انتظار برای اقدام از سوی مسئولان عنادورز اتحادیهها خسته شدهاند و اقدامات خودجوشی را آغاز کردهاند.
مدتها تصور میشد که زنان کارگران واقعی نیستند. این واقعیت که آنها باردار میشوند و انتظار میرود که کارهای خانه را انجام دهند، آنها را در موقعیت ضعیفی قرار میداد. آنها نمیتوانستند در جلسات شبانهی اتحادیه شرکت کنند، معمولاً در مدارج پایینتر کار میکردند، اولین افرادی بودند که اخراج میشدند، مرخصی زایمان بهعنوان یک امتیاز دیده میشد و درخواست برای مهدکودک بیشتر شبیه یک شوخی بود تا مطالبهای جدی.
از زمان اعتصاب زنان کارگر نساجی در لیدز در سال ۱۹۶۹، نمونههای بیشتری از اقدامات اعتراضی رادیکال توسط زنان دیده شده است. بیشتر اعتصابات اخیر مربوط به اجرای قانون برابری دستمزد بودهاند. بسیاری از زنان متوجه شدهاند که کارفرمایان قصد دارند از طرحهای ارزیابی شغلی برای ایجاد دستهای از مشاغل کمدرآمد استفاده کنند تا در نهایت وضعیت اقتصادی آنها به همان بدی باقی بماند.
اعتصاب دههفتهای زنان در سال ۱۹۷۴ در کارخانهی ابزار الکتریکی سالفورد در هیوودِ لنکشایر، نشان داد که زنان تا چه حد برای مبارزه آماده هستند. این کارخانه بخشی از مجموعهی عظیم جی.ای.سی بود و اگر دیگر کارگران جی.ای.سی، بهویژه کارگران مرد در این کارخانه، به حمایت آنها برخاسته بودند، بیشک پیروزی بهدست میآمد. اما مسئولان اتحادیه آنها را متقاعد کردند که به توافقی مبهم که وضعیت آنها را چندان بهبود نمیبخشید، رضایت دهند.
در این فضای رو به اعتلای مبارزهطلبی، این واقعیت که بسیاری از شاخههای اتحادیه و شوراهای صنفی، منشور زنان کارگر (که شامل حق سقط جنین، مرخصی زایمان بهعنوان حقوق پذیرفتهشده و مهدکودکهای رایگان است) را تصویب کردهاند، منشا امیدواری برای اقدامات بیشتری توسط تمام اعضای اتحادیه برای دستیابی به خواستههای زنان است.
کارگران سیاهپوست نیز با همان نوع انفعال خصمانه از سوی مسئولان اتحادیه مواجه شدهاند. دو مثال از این موارد اعتصاب در شرکت امپریال تایپ رایترز در لیسستر و اختلاف در مورد عمامهی سیکها[ی هندی] در میان رانندگان اتوبوس لیدز است. در هر دو مورد، مسئولان اتحادیه کمک چندانی نکردند و هیچ اقدامی برای جلوگیری از بروز نژادپرستی گسترده میان کارگران سفیدپوست انجام ندادند. در واقع، در کارخانهی ایمپریال، جایی که به کارگران سیاهپوست اجازه داده نشده بود که نمایندگان صنفی خود را انتخاب کنند، اعتصابکنندگان احساس میکردند که با جبههای متحد از مدیریت و مسئولان اتحادیهی کارگری روبرو هستند. اینکه اتحادیهها به حال خود رها شدهاند تا جایی که کارگران سفیدپوست، کارگران سیاهپوست را همکار و همراه خود نمیدانند، تأسفبرانگیز و فاجعهآمیز است. تنها راهحل، اتحادیهای فعال است که همهی اعضا در آن مشارکت کامل داشته باشند.
بنابراین، میتوانیم از مبارزات سیاهپوستان و زنان نتیجه بگیریم که راه پیشِ روی اتحادیههای کارگری آسان نیست. مشکلات آنها را احتمالاً میتوان بهصورت زیر خلاصه کرد:
۱. دشمنی از سوی مسئولان اتحادیههای کارگری.
۲. دشمنی یا بیتفاوتی بسیاری از کارگران مرد (در مورد زنان) و کارگران سفیدپوست (در مورد سیاهپوستان).
۳. بهرهبرداری مدیریت از این احساسات متضاد برای ایجاد تفرقه در میان نیروی کار.
۴. کمبود اعتماد به نفس.
هر کسی که مسئلهی همجنسگرایی را در یک اتحادیهی کارگری مطرح کند، نه تنها با این مشکلات، بلکه با حداقل دو مشکل دیگر روبرو میشود:
الف) انگ انحراف و فساد.
ب) این رویکرد که گرایش همجنسگرایانه در محیط کار مسئلهساز نیست.
زنان و سیاهپوستان به دلیل جنسیت یا نژاد خود دستمزد کمتری دریافت میکنند، اما این مورد دربارهی همجنسگرایان صدق نمیکند. همجنسگرایان در تمام مدارج کاری حضور دارند.
مهمترین درسی که زنان و سیاهپوستان از مبارزات اخیر خود آموختهاند، به ماهیت اتحادیههای کارگری برمیگردد. اگر اتحادیهها همچنان تحتکنترل گروه کوچکی از بوروکراتهای با درآمد و مزایا باقی بمانند، به جایی نخواهند رسید. افتراقات میان کارگران همچنان باقی خواهند ماند و آنان تحت ستم قرار خواهند گرفت. تنها وقتی که اتحادیه متعلق به اعضای خود باشد، این تقسیمات پایان خواهد یافت. تمام تصمیمات باید دموکراتیک باشد، مذاکرهکنندگان باید انتخابشده، قابل عزل و با حقوقی برابر با اعضای عادی باشند. تنها چنین اتحادیهای برای اعضای خود مبارزه خواهد کرد و این شامل اعضای همجنسگرای آن نیز میشود.
و همجنسگرایان؟
چه خواستههایی باید در اتحادیههایمان مطرح کنیم و چگونه باید پیش برویم؟ به نظر میرسد که اتحادیهی ملی روزنامهنگاران، پیشتاز اتحادیههای دیگر است زیرا امسال در کنفرانس سالانهی خود در سوانسی، قطعنامهای علیه تبعیض بر اساس گرایش جنسی تصویب کرد. با توجه به اینکه بیشتر روزنامههای کشور توسط اعضای اتحادیهی ملی روزنامهنگاران نوشته میشوند، این [مصوبه] باید به نفع پوشش رسانهای اخبار مربوط به همجنسگرایان باشد. شاید! گروه رسانهای حقوق همجنسگرایان خاطرنشان میکند که بخشنامهی شمارهی ۱۰۰ کنفدراسیون اتحادیههای کارگری که به فرصتهای برابر در اشتغال و تبعیض پرداخته، مواردی مانند جنسیت، وضعیت تأهل، مذهب، رنگ پوست، نژاد و منشاء قومی را ذکر کرده، اما گرایش جنسی را نادیده گرفته است. بهوضوح به نفع همجنسگرایان فعال در اتحادیهها خواهد بود که برای گنجاندن گرایش جنسی در این بخشنامه کارزاری به راه بیندازند -که این کار همچنین برای دیگر اعضای اتحادیه جنبهی آموزشی خواهد داشت.
با اینحال، حتی اگر این مسئله [در بخشنامه] گنجانده شود، به معنی پایان مشکلات برای همجنسگرایان فعال در اتحادیه نخواهد بود. در نشریهی انجمن صنفی مشاغل گرافیکی و مرتبط در سپتامبر ۱۹۷۴، جان مکفیال از گلاسکو در مورد لزوم حمایت از اصلاح قانون مربوط به همجنسگرایان در اسکاتلند -جایی که همهی فعالیتهای همجنسگرایانهی مردانه هنوز جرم محسوب میشود- نوشت: «اتحادیه مسئولیت رفاه اعضای خود را نه تنها در زندگی کاری آنها، بلکه در حوزهی اجتماعی هم بر عهده دارد. مشکلات همجنسگرایان ممکن است مشکلات شما نباشد، اما این بدانمعنا نیست که آنها بیاهمیت هستند. یکی از همکاران شما ممکن است همجنسگرا باشد؛ در این صورت، او نیاز به درک شما دارد، نه دشمنی.» یک کارگر چاپ همجنسگرا احتمالا به دلیل همجنسگرا بودن کمتر از دیگر کارگران دستمزد دریافت نمیکند، اما حق دارد انتظار داشته باشد که از سوی همکارانش مورد حمله قرار نگیرد. یک اتحادیهی فعال اطمینان خواهد یافت که چنین حملاتی رخ ندهد، زیرا چنین اتحادیهای خطرات تفرق کارگران علیه یکدیگر را درک میکند و تراژدی ظلم کارگر به کارگر را میفهمد.
چنین خصومتی همانطور که هر کارگر همجنسگرایی از آن آگاه است، وجود دارد. گزارشی از خصومتهای اینچنینی یک بار در نشریهی عمومی اتحادیهی کارمندان دولتی و محلی بعد از نامهای که جزئیات فعالیت یک گروه خودیاری همجنسگرایان در آن اتحادیه را بیان میکرد، منتشر شد. یکی از اعضا احساس کرده بود که خواندن نامه مانند اجبارِ رفتن به دستشویی عمومی بود؛ دیگری بر این گمان بود که همجنسگرایان نباید به این اتحادیه پذیرفته شوند؛ و دیگری گفت که لواط بهطور غیرمستقیم عامل بمبگذاری اموال، هواپیماربایی، قتل و سایر شرارتها و حتی خالی بودن کلیساست. اگر واکنش به تاسیس یک گروه همجنسگرا در یک اتحادیه اینچنین است، قطعاً هیچ تردیدی در مورد وضعیت محیط کاری که بیشتر همجنسگرایان باید در آن فعالیت کنند باقی نمیگذارد. بیشتر ما انتظار نداریم که با چنین خصومتی مواجه شویم، اما همهی ما طعم ریاکاری و لبخندهای تحقیرآمیز و تاثیر دلسردکنندهای که دارند را چشیدهایم.
مطرح کردن این موضوع بهطور علنی در بستر یک اتحادیه واقعاً تنها راه مقابله با این تبعیض در محل کار است -اما این تنها زمانی ممکن است که گروه حمایتکنندهای داشته باشیم که معنای عبارت «خوشحالم که همجنسگرا هستم» را درک کنند. اگر شما از کمد خود بیرون آمدهاید [و هویت خودتان را آشکار کردهاید]، مهمترین کاری که باید برای سایر همجنسگرایان در اتحادیهی خود انجام دهید تشکیل یک گروه همجنسگرا است که بهعنوان یک کانون حمایتی برای آنها عمل و به آنها کمک کند که در برابر خصومت و ریاکاری دیگر اعضای اتحادیه مقاومت کنند و از حمایت کسانی که همجنسگرایی را میپذیرند، بهرهمند شوند.
مشکل توافق بر سر گرایش جنسی این است که به اندازهی کافی مشخص نیست. برای کارفرما خیلی آسان است که ادعا کند علیه همجنسگرایان تبعیض قائل نمیشود، اما در عمل دقیقاً برعکس است. نمونههای جان واربرتون و ورونیکا پیکلز مثالهای خوبی از این وضعیت هستند. جان واربرتون توسط شاگردانش بابت همجنسگرا بودن مورد تمسخر قرار گرفت اما با آنها صحبت کرد و به سوالاتشان پاسخ داد. اما در ادامه تدریس او در مدارس تحت نظارت مقامات آموزشی ناحیهی لندن داخلی ممنوع شد، درحالیکه رییس این نهاد، اشلی برامال، گفته بود که علیه معلمان همجنسگرا تبعیض قائل نخواهد شد. به همینترتیب، ورونیکا پیکلز، مامایی در باکینگهامشایر، از یک برنامهی آموزشی کمکی برای مراقبین بهداشتی کنار گذاشته شد. ادارهی بهداشت منطقهی باکس انکار کرد که این به دلیل همجنسگرایی او بوده و گفت دلیل آن تبلیغاتی بوده که فعالیتهای همجنسگرایانهی او ایجاد کرده بود. هر دو نهاد به شدت انکار کردند که تبعیضی علیه همجنسگرایان انجام دادهاند، اما به نظر میرسید که انتظار دارند کارمندان همجنسگرای آنها کاملاً دربارهی گرایش جنسیشان سکوت کنند و حتی در اینباره دروغ بگویند. بنابراین، واضح است که هر بندی که با تبعیض مخالفت میکند باید بسیار دقیق و مشخص باشد. بار دیگر، این موضوع به داشتن اتحادیهای فعال بستگی دارد که به منافع واقعی اعضایش اهمیت میدهد و فقط به تصویب قطعنامههای نمایشی نمیپردازد.
نتیجهگیری
ایدهی منشور حقوق کارگران همجنسگرا -مشابه منشور زنان کارگر- اخیراً مطرح شده است. این منشور میتواند بر مطالبات خاصی متمرکز باشد که حول آنها میتوانیم سازماندهی کنیم. این طرح قطعاً عالی است، هرچند که ممکن است متهم به احتیاط بیش از حد بشوم وقتی میگویم به نظر من هنوز زمان مناسبی برای این کار نیست.
در حال حاضر وظیفهی حیاتی، سازماندهی گروههای همجنسگرایان درون اتحادیهها است. مانند آنهایی که در اتحادیهی مقامات دولتی ملی و محلی و اتحادیهی کارکنان خدمات عمومی ملی وجود دارند. تنها با چنین حمایتی است که بیشتر همجنسگرایان میتوانند آشکار شوند و برای مطالبات ما حمایتی جلب کنند که شامل این موارد میشود: حمایت از همجنسگرایان تحت ستم، پایان واقعی تبعیض در محل کار و حمایت از کارگران همجنسگرایی که توسط مالکان یا پلیس مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. هر گروه باید مطالبات خاص خود را بر اساس وضعیت و مشکلاتی که ممکن است به وجود آید تنظیم کند. این موضوع به ویژه در حرفههای بهاصطلاح مراقبتی مهم است؛ جایی که از افراد انتظار میرود ایدئولوژی طبقهی حاکم را حمایت و ترویج کنند.
پیشنهاد آلن کلارک برای اتحادیهای از همجنسگرایان حرفهای که سپس به کنگرهی اتحادیههای تجاری پیوسته و مطالبات همجنسگرایان را مطرح کند، یک مزخرف است. این نه تنها رویکردی گتوگونه به سیاست است، بلکه نوعی ترفند در راستای تسهیل تصویب قطعنامههای نمایشی است. تنها با تلاش بیوقفه در اتحادیههای خود میتوانیم به چیزی معنیدار دست یابیم، چرا که تنها با یک پایگاه قوی حمایتی در یک جنبش اتحادیهای فعال است که میتوانیم پیشرفت کنیم. البته که تنها در چنین وضعیتی است که کل طبقهی کارگر هم میتواند پیشروی کند. منافع ما یکی است.
اما نباید انتظار داشته باشیم که همه فوراً آن را درک کنند. تنها اندکی از کارگران غیرهمجنسگرای اتحادیهای در لابیای که برای حمایت از یک معلم همجنسگرا به نام جان واربورتون تشکیل شد، شرکت کردند. بسیاری از آنها احتمالاً نفهمیدند که پروندهی یک کارگر همجنسگرای تحت ستم به همان اندازه اهمیت دارد که پروندهی هر کارگر تحت ستم دیگری. [چون] اگر او به کار بازگردانده شود، این پیروزیای برای همه کارگران است و اگر نه، یک پیروزی برای کارفرمایان محسوب میشود. پیش روی ما وظیفهی سختی برای آموزش جنبش اتحادیههای کارگری قرار دارد، اما تنها با عضویت در اتحادیهها است که میتوانیم این کار را انجام دهیم.
کارگران همجنسگرا با تمام خصومتها و پیشداوریهایی که در سالهای اخیر زنان و سیاهپوستان رادیکال با آن روبرو بودند، مواجه خواهند شد و حتا بیشتر. هیچ دلیلی وجود ندارد که خودمان را فریب دهیم که این مبارزه آسان خواهد بود -اما هیچ گزینهی آسانی هم وجود ندارد. وظیفهی ما در حال حاضر وظیفهای دوگانه است:
۱.باید گروههای همجنسگرای اتحادیهای بسازیم تا به همجنسگرایان اعتمادبهنفس و همبستگی ارزانی دارد و دیگران را تشویق کند که آشکار شوند؛ ۲. باید از بازسازی یک جنبش قوی و فعال اتحادیههای کارگری حمایت کنیم که از اعضای مورد ستمش در هر زمان و هر مکان حمایت کند.
