وقتی به سیاست گتوسازی در آلمان میپردازیم، از یک برنامهریزی مستقیم از طرف دولت آلمان سخن نمیگوییم، بلکه از نوعی خشونت غیر مستقیم، که در جامعهشناسی مدرن و معاصر به آن "خشونت ساختاری" میگویند، حرف میزنیم. این صورتبندی برای اولین بار در اوایل سالهای ۷۰ِ میلادی از طرف یک جامعهشناس نروژی، یوهان گالتونگ، به کار برده شده است، که توضیح میدهد صلح تنها غیاب خشونت فیزیکی و یا جنگ نیست، بلکه غیاب خشونت ساختاری هم باید جزئی از تعریف صلح شمرده شود. این واژه را نباید مترادف با واژهی خشونت نهادینه دانست، زیرا که خشونت نهادینه به معنای خشونتی است، که از طرف نهادهای حاکم بر یک جامعه، مثل نهادهای دولتی، رسانه و دانشگاه اعمال میشود.
خشونت ساختاری یعنی حفظ کردن و یا تشدید کردن تفاوت بین وضعیت موجود و وضعیت ممکن، بین آنچه که ممکن است اما موجود نیست و یا آنچه که از خودشکوفایی انسان جلوگیری میکند. یوهان گالتونگ توضیح میدهد که پایه و اساس تفاوت بین شرایط موجود و شرایط ممکن نه تنها توزیع نابرابر منابع، بلکه به ویژه توزیع نابرابر قدرت تصمیمگیری و تاثیرگذاری است. بنابراین، انحصار این قدرت به تولید و بازتولید خشونت ساختاری منجر میشود.
در مقایسه با سوسیال دموکراسیِ اروپای مرکزی و شمالی، این نوع خشونت در کشورهای در حال توسعه دارای ماهیت متمرکزتر و فشردهتری است. با این وجود در کشوری مثل آلمان ما شاهد خشونت ساختاری در بخشهای متفاوت جامعه هستیم. در رابطه با ماهیت "گتو" در شهرهای آلمان، سیاست تامین مسکن نقش کلیدی را داراست. از آنجایی که پناهجو، پناهنده و مهاجر انسانهای درجه دو و سهی جامعهی آلمان محسوب میشوند، اکثرا حق انتخاب محل و چگونگی مسکن جدید را ندارند و توسط شرکتهای معاملات ملکی مجبور میشوند در قسمتهای به خصوصی از شهر خانه اجاره کنند. به این صورت مهاجرین و پناهندهها در چند محلهی خاص متمرکز میشوند. بلد نبودن زبان، محیط جدید، تجربهی کمپ، احساس کمبود امنیت و مشکلاتی که به خصوص پناهندهها با خود حمل میکنند، مثل فرار از مملکتی که در آن بزرگ شدهاند، باعث بیماریهای جسمی و روحی روانی آنها میشود. به همین دلیل بچههای این خانوادهها با مشکلات جانبی بسیاری بزرگ میشوند. به خاطر ندانستن زبان، در مدارس احساس ضعف میکنند و از طرف جامعه هم به این دلیل تحقیر میشوند. در ارزشگذاری اجتماعی، فرهنگ آنها نامرغوب به حساب میآید و این مسئله نیز تجارب متفاوتی از تحقیر را به تجارب آنها اضافه میکند.
زمانی که این بچهها به سن بلوغ میرسند، بخشی از آنها یا عضو گُنگهای موجود میشوند یا گُنگ جدیدی تشکیل میدهند. گُنگهایی که در گتو به وجود میآیند، مناسبات قدرت را به صورت بنیانی واروونه میکنند. قدرتی که تا به حال از بالا به آنها زور میگفت و یا آنها را ارزشگذاری میکرد، دیگر نمیتواند خودش را به آنها تحمیل کند و به این شکل، احساس حقارت خودشان را به احساس برتری تبدیل میکنند. در واقع به طور دقیقتر، گُنگ یعنی تشکیل قدرت از درون خیابانهای یک محله، در مقابل قدرت قالب. اما مناسبات قدرتی که تغییر یافته، خود خشونت فیزیکی را تولید و بازتولید میکند. چرخه اینگونه بسته میشود: خشونت ساختاری در گتوها منجر به گنگ و بعد از آن، منجر به خشونت فیزیکی درون گنگی میشود.
میتوان برای کمک به این شرایط اقدام حقوق بشری کرد و تلاش نمود بچهها و نوجوانانی که گنگها را تشکیل دادهاند در جامعه ادغام و بدینگونه به "راه راست" هدایت شوند. راه حلی که بطن مشکل را در نظر میگیرد اما از ریشه یابی خشونت ساختاری، به سوی تغییر مناسبات جامعه گام برمیدارد.