برای مراسم بدرقهی علیرضا صبوری
علیرضا صبوری آخرین ستاره از سلسلهی ستارگانی است که بر تن شب تیره گذشتند و به خاک افتادند. این جمله یک جملهی قدیمی است. اما استفاده از آن دلالت سیاسی روشنی دارد. اتفاقی که برای علیرضا صبوری، اینک و در برابر چشمان ما افتاده است نیز اتفاقی قدیمی است. اتفاقی که بارها و بارها در طول مبارزه برای آزادی و برابری افتاده است و به اندازهی همان مبارزه، به اندازهی آرزوی برابری و آزادی قدیمی است. این دستها که میلرزد، این چشمهایی که پر شده از اشک، این فریادهایی که در گلو مانده انگار و میپیچد درست زیر سیبک گردن، این اندوه آشنای لعنتی قدیمی است. مانند مبارزه، مانند مقاومت، مانند انقلاب. مرگ علیرضا باید ما را وابدارد تا فرهنگ لغات قدیمی را از پستوی خانهها بیرون بیاوریم و به همان قدمت و با همان قامت در برابر این شب دیجور ظلمانی بایستیم.
مرگ علیرضا به یاد ما میآورد کجای زمین ایستادهییم. درست روی این خاک که علیرضا را آن هنگام که باید فورن تحت درمان و مراقبت قرار میگرفت نپذیرفت اما حالا که جان ندارد او را میپذیرد. تراژدیهای مردم ما چنین اتفاق میافتند. بدون هیاهو و در سکوت. مقابل چشمان مات ما که به تماشا ایستادهییم. در وضعیتی که اگر گلولهی دژخیم آغاز رنجهای علیرضا بود، بدون تردید او را به سوی مرگ راند. وضعیت دشوار اقتصادی و درمانیای که همهی ما در آن زندگی میکنیم و چون گلولهیی به جمجمههایمان شلیک نکردهاند هنوز به سوی مرگ نمیرویم. علیرضا به یاد ما میآورد باید این وضعیت را تغییر داد. باید این وضعیت را بخشی از چرخهی بزرگ ستمی دید که در ایران به سوی علیرضا گلوله شلیک میکند، در آلمان زندهی او را نمیپذیرد و در آمریکا او را در شرایط دشواری قرار میدهد که با تمامی نیازهای انسانی و درمانیاش ناسازگار است.
مرگ علیرضا اما یک اتفاق نه چندان قدیمی را هم به یاد ما میآورد. علیرضا در 25 خرداد، آنگاه که شریان اصلی تهران، از میدان امام حسین تا میدان آزادی توسط مردم تصرف شد، گلوله خورد. او از این جایگاه در شمار اولین کسانی است که حاکم در هراس از دست دادن حکمرانیاش به گلوله بست. گلولههایی که از آن پس چندان بارید که هر مقاومت مردمی را در خون مدفون کند. گلولهها اما کارگر نیفتاد تا زمانی که کاربه دستان و نخبهگان و کارشناسان، آنهایی که اتاق فکر و شوراهای پنهانی ساختند با گیج سریها و جبونیها، در هراس از مردمی که به خیابان آمده بودند و در هراس از رادیکالیسم مردمی با طرحهای تهی جنبش را به خانهها فرستادند. آنها هرگز به تداوم خیابانها فکر نکرده بودند اما تصرف خیابان توسط مردم، امکانی را نمایان کرد. امکانی که هنوز پابرجاست اما تا ابد گشوده نمیماند. پیکر علیرضا به یاد ما میآورد مردمی بودهاند که خیابانها را تصرف کرده بودهاند. به یاد ما میآورد میتوانند مردمی باشند که خیابانها را تصرف کنند. ما به آن خیابانها، به آن مردم و به این مردم، ما به مردم آینده وفاداریم. ریشههای خیابانی برای دوستان و خانوادهی علیرضا، استقامت و برای آنهایی که برابری و آزادی را میخواهند و اینک کشتهیی اینجا در خاک مینهند، خشم آرزو میکند.
ریشههای خیابانی _ برلین